بررسی اسناد و شرحی مختصر بر سه باب کتاب جهاد النفس وسائل الشیعه


 

نويسنده: احسان جعفری پور
منبع : اختصاصی راسخون



 
احاديث گران‌سنگ اهل بيت عصمت وطهارت (ع) ازجمله ميراث گرانبهاي تشييع است كه درطول مدتهاي متمادي راهگشاي بسياري ازمشكلات مسلمانان و به خصوص شيعيان بوده است، به رغم آنكه ائمه طاهرين ازطرف دشمنان خود در فشار بوده‌اند باز در مراحل مختلف دست از ارشاد مسلمين برنداشتند و سخنان گوهربار آنان به يادگارمانده است بعد از آن هم علماي بزرگوار درصدد آن بوده اند كه نگذارند اين ميراث گرانبهاي شيعه از دست برود و با نوشتن كتب متعددي از احاديث ائمه طاهرين (ع) به حفظ اين ميراث همت گماردند كه باز مع‌الاسف بعضي از آن كتب هم به مرور زمان از بين رفت ولي با اين حال كتب ارزشمندي هم به يادگار مانده است كه يكي ازآن كتب ، كتاب ارزشمند وسايل الشيعه است كه ازمرحوم شيخ حرعاملي (م1104) است دراين مجموعه كتاب جهادالنفس درنزدعالمان اخلاق از اهميت ويژه‌اي برخوردار بوده است و آن پاك نهادان همواره تشنه کامان اخلاق اسلامي و سالكان طريق را به خواندن وعمل كردن به اين كتاب شريف سفارش نموده اند.دغدغه ي ديگري كه علماي بزرگوارداشته اند حفظ اين احاديث و جداكردن آن از آنچه كه وض‍اعان و جاعلان حديث به نام اهل بيت و به تحريك حكومت جور، جعل كرده اند و بنابراين علم رجال شناسي را بنا نهادند و به تفكيك افراد ثقه ازغيرثقه پرداختند. در اين نوشته به بررسي سه باب از کتاب جهادالنفس از نظر سند و توضيح مختصري در مورد روايات آن پرداخته شده است .

باب وجوب جهاد با نفس
 

20208- محمد (1) بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن ابيه عن النوفلي عن السكوني عن ابي عبدالله (ع):«اَن النبي بعث سريةَ فلما رجعوا قال مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر ؛ فقيل يارسول ا...: ما الجهاد الاكبرقال:جهادالنفس».
بررسي سندروايت:
1-محمدبن يعقوب(كليني)
نجاشي(2): در مورد ايشان مي‌فرمايندكه « دايي وي علان الكيني الرازي است ايشان ، شيخ اصحاب در زمان خود در «ري» و موثق ترين مردم درحديث بوده است وكتاب معروف ايشان «كافي» است كه در20 سال اين كتاب را به تحرير درآورده اند»شيخ در فهرست (3)مي فرمايند : «كنیه وي اباجعفر است و ايشان را ثقه و عارف به اخبار مي‌خوانند وكتب وي از آن جمله كافي را نام مي برند»شيخ در رجال(4) كينه ايشان را اباجعفرالاعور مي‌نامند و با الفاظ:«جليل القدرعالم بالاخبار»وي راستايش مي‌كنند.ابن داوود(5)هم در رجال خود در جزء اول در ذکر نام ممدوحین می آورد وعلامه در خلاصه(6) ایشان را شيخ اصحاب در زمان خود و موثق ترين مردم درحديث مي نامند.
2-علي بن ابراهيم بن هاشم (ابوالحسن قمي)
رجال نجاشي(7)، رجال ابن داوود(8) علامه درخلاصه (9)با اين اوصاف :«موثق درحديث، ثبت (ازلحاظ مذهب ثابت بوده وتزلزلي نداشته است)،معتمد،صحيح المذهب» او را می‌ستايند وشيخ در فهرست(10) فقط به نام كتب ايشان بسنده مي‌كند.
3-ابيه : منظورپدرعلي بن ابراهيم است كه نام وي ابراهيم بن هاشم(ابواسحاق)است.نجاشي (11)می فرمايند: «اصل ايشان كوفي است كه به قم رفته اند» و از قول ابو عمرو‌الکشی می‌فرمایند که :«وی شاگرد یونس بن عبدالرحمان (از اصحاب امام رضا) بوده‌اند » و با بيان «فيه نظر» به قول كشي ترديد وارد مي‌كنند ودر ادامه مي فرمايند : «اصحاب ما مي‌گويند اولين كسي كه حديث كوفيین را به قم نشر داد ايشان بوده است» . رجال ابن داوود(12)، همين بيان را دارند و ايشان هم به قول كشي ترديد وارد مي‌كنند. شيخدر فهرست(13) ازقول اصحاب مي‌فرمایند اولين كسي كه حديث كوفيین را به قم انتشار داد وي بوده است و از قول اصحاب نقل مي كنندكه: «ايشان باامام‌رضا(ع) ملاقات داشته است». و شیخ در رجال(14) او را جزء اصحاب امام رضا(ع) و شاگرد يونس‌بن عبدالرحمن مي داند ، علامه(15)در خلاصه هم پس از بيانات فوق مي‌فرمايند: «حتي از یکی از اصحاب هم چيزي در قدح وي و يا تعديل به واسطه نص نيافتم و روايات از ايشان هم زياد است ، ارجح قبول قول ايشان است» .دركتاب معجم(16) رجال الحديث آمده است: «كشي ابراهيم بن هاشم را جزء اصحاب امام رضا (ع) برشمرده و فرموده ايشان شاگرديونس بن عبدالرحمن بوده و شيخ هم در رجالش به تبع كشي نام او ر ا در رجال امام رضا(ع)آورده ونجاشی هم فرموده : «فيه نظر»-بعيد نيست كه به نادرستي آنچه كشي و شيخ فرموده اند يقين وجزم حاصل كنيم و وجه مطلب هم اين است كه : يك روايت هم از ابراهيم بن هاشم بدون واسطه يا با واسطه از طريق يونس بن عبدالرحمن از امام رضا(ع ) نقل نشده است و چگونه ممكن است كه ابراهيم بن هاشم ازاصحاب امام رضا (ع) و شاگرد يونس باشد و يك روايت ازآنها نقل نكند البته منافاتي ندارد كه امام رضا(ع)را ملاقات كرده باشد. و عجيب اين است كه شيخ در اصحاب امام جواد(ع) نام او را ذكر نكرده درحالي كه وي امام را درك نموده و روايت هم از اونقل كرده است .علامه درخلاصه مي فرمايد:«ارجح قبول قولش است» و ما مي‌گوييم شكي در وثاقت ايشان وجود ندارد ، به چنددليل.
1-پسرش علي از ايشان در تفسيرش روايات بسياري آورده و علي‌بن‌ابراهيم در اول كتاب تفسيرش فرموده: «آنچه كه دراين كتاب ذكرمي شود به واسطه ثقات رسيده است» .
2- سيدبن طاووس (17)ادعاي اتفاق بر وثاقت وي كرده ، آن‌جا كه روايتي از امالي شيخ صدوق مي‌آورند كه در سندش ابراهيم بن هاشم است مي‌فرمايد:« روايت كنندگان اين حديث مورد وثوق به اتفاق واجماع اصحاب هستند.»
3-ابراهيم بن هاشم اولين كسي است كه حديث كوفيين رابه قم نشر داد و قميون اعتماد بر رواياتش كردند درحالي كه درميان قميون كساني بودند كه به سختي امرحديث را قبول مي‌كردند پس آگرشائبه‌اي در روايات او بود تسليم به قبول رواياتش نمي‌شدند.
4-ابراهيم بن هاشم در اسناد كامل الزيارات واقع شده و ابن قولویه هم شهادت به وثاقت جميع افرادي كه در سند رواياتش واقع شده اند ، داده است ». در کتاب الموسوعه الرجالیه(18) به ادعاي ابن طاووس مبني بر اتفاق بر وثاقت ايشان اشاره مي‌كند و مي فرمايد : « در كتاب منتهي المقال(19)، قرائن زيادي در توثيق ايشان ذكر شده و روايات وي به بيش از 6414 روايت در كتب اربعه مي رسد كه در راويان حديث مثل ايشان از نظر كثرت روايات يافت نمي‌شود و در پايان هم نظر صاحب كتاب موسوعه اين است كه : « ابراهيم ابن هاشم فوق تقه بوده و وي را نمي‌توان با اين كلمات توصيف كرد» .
4- الحسين بن يزيد بن محمد بن عبدالملك النوفلي
نجاشي(20) درمورد ايشان مي‌فرمايد كه :« شاعر و اديب بوده اند و قومي از قميين در مورد وي مي‌گويند كه در آخر عمرش غلو مي‌كرده » نجاشی در ادامه آورده است :«آن‌چه که ما می‌بینیم برای او روایتی است که به چنین مطلبی دلالت دارد » . شيخ در كتاب فهرست(21) نام وي را مي‌آورد و مي‌فرمايد :« او كتابي دارد » و در رجال(22)ایشان را در اصحاب امام رضا (ع) ملقب به نوفلي مي‌خوانند . ابن داوود در جزء(23) اول رجال خود نام ايشان را مي‌آورند و مي‌فرمايند: «از سكوني به صورت مهمل روايت نقل مي‌كند» و همچنين در جزء ثانی(24)هم مثل نجاشي غالي بودن وي را مطرح مي‌كند .علامه در خلاصه(25)پس از نقل اقوال گذشته نظر خود را اين گونه مطرح مي‌كند :« چون قميين در مورد او مطلب غالي بودن را مطرح مي‌كنند و از طرف ديگر اصحاب تعديلي در مورد ايشان نفرموده اند من توقف در رواياتش مي‌كنم ».موسوعه الرجالیه(26) در مورد وي مي‌فرمايد :«بيشتر از 800 روايت از ايشان كه اكثراً از سكوني نقل كرده روايت شده واز اينكه اصحاب اعتماد به روايات سكوني كرده اند در مي‌يابيم كه روايات نوفلي را هم معتبر مي‌دانسته اند و ممكن است ايشان را اينگونه توثيق كنيم: چون از معاريف هستند و قدحي هم در مورد ايشان نشده . پس مورد وثوق است. »
5- اسماعيل بن ابي الزياد السكوني
نجاشی(27) می فرماید که: « معروف به سكوني الشعيري است » شيخ در فهرست(28)نام وي را ابی زياد مسلم و معروف به شعيري مي‌دانند و در رجال(29) ايشان را در اصحاب امام صادق (ع) با نام ابن ابي زياد السكوني الكوفي مي داند و در رجال(30)برقی آمده كه « از عوام (اهل تسنن) روايت نقل مي‌كند » رجال ابن داوود(31) نام وي را در جزء اول در ذكر نام ممدوحین مي‌آورند . علامه در خلاصه(32)ايشان را از اهل تسنن مي‌دانند و در كتاب موسوعة الرجالیه(33) آمده است كه :« شيخ در «عده(34)» در مورد وي آورده است :" طايفه (شيعه) به آنچه كه ايشان روايت كرده و اختلافي در آن روايات نبوده عمل كرده اند " و در كتاب معتبر(35) هم ايشان را ثقه دانسته است . و در كتاب مسائل العزیه(36) آمده كه : شيخ طوسي در مواضعي فرموده :" اماميه اجماع بر عمل به آنچه كه سكوني و عمار و مثل آنها از ثقات روايت كرده‌اند دارد" . شيخ صدوق(37) هم فرموده : "به آنچه كه منفرداً سكوني روايت كرده است فتوا نمي‌دهم" . در خاتمه وسائل هم آمده كه محقق در مسائل العزيه ايشان را موثق شمرده است . در منتهي المقال(38) آمده است كه :"و چه بسا رواياتش به روايات عدول ترجيح داده شده ، مثلاً در باب تيمم در طلب فاقد غلوة سهم اَو سهمين "در كتاب رواشح سماويه(39) آمده كه : "بزرگان رجالي سکونی را ضعیف نشمرده‌اند و بلکه اجماع امامیه بر تصدیق نقلش و عمل به روایات ایشان نقل شده پس روايات وي ضعيف نيست بلكه از موثقاتي است كه عمل مي‌شود و طعن در روايات وي به ضعيف شمردن آن به خاطر ضعف در تمييز و قصور از تتبع بوده است درمعجم(40)رجال الحديث آمده « ازفرمايش شیخ(41) كه مي‌فرمايد:«اصحاب عمل به روايت ايشان مي كنند» ظاهر مي شود كه آنچه شيخ در عمل به روايت معتبري مي‌داند وثاقت است نه عدالت و فسق جوارح ومخالفت در اعتقاد ضرري به حجيت خبر نمي‌زند ، پس بنابراين مطلب، رواياتش حجت مي‌شود اما اينكه صدوق(42)به آنچه كه از سكوني نقل شده فتوا نداده دلالت بر عدم وثاقت ايشان نمي‌كند ، شايد چون عامي بوده ، وثاقتش نزد صدوق ثابت نشده باشد. علامه در خلاصه(43)در توضيح جابر بن يزيد جعفي از ابن غضايري تضعيف سكوني را نقل مي كند ؛ اما اين مطلب علامه باعث در توقف در روايات وي نمي‌شودچون : 1-اين مطلب درنسخه‌اي كه «قهبایي» كتاب ابن غضايري را نقل كرده موجود نيست شايد علامه از غير ابن غضايري حكايت كرده باشد پس حكايت علامه مرسله مي‌شود. 2- احتمال هست كه تضعيف سكوني به علت عامي بودن آن باشد پس ضعف در مذهب او مي شود نه در رواياتش . 3- ممكن است مراد از سكوني غير از اسماعيل بن زياد باشد ، شايد مراد ، اسماعيل بن مهران باشد كه ابن غضايري آن را ضعيف شمرده يا محبوب بن حسان يا مهران بن محمد بن ابي نصر باشد كه همه اينها ملقب به سكوني هستند .4- اگر وجود تضعيف در كتاب منسوب به ابن غضايري را قبول كنيم باز هم اثري ندارد چون ثابت نشده كه كتاب مال ايشان باشد . بنابراين ايشان ثقه علي الاظهر است چون در طريق ابن قولويه در كامل الزيارات هم نام وی وجود دارد» .بنابراين روايت موثق است ، نوع اتصال سند هم مسند مي‌باشد .
ترجمه روايت :
از امام صادق (ع) روايت است كه فرمود : پيامبر اكرم (ص) عده اي را به جنگ فرستاد چون از جنگ باز گشتند فرمود : آفرين به گروهي كه پيكار كوچكتر را سپري كردند و پيكار بزرگتر بر عهده آنان به جاي مانده است .گفته شد : اي فرستاده خدا پيكار بزرگتر چيست فرمود : پيكار با نفس .
توضيح مختصري در مورد روايت :
اينكه شيخ حر عاملي باب اول را با نام باب وجوب جهاد با نفس نام نهاد پي مي‌بريم كه ايشان اين جهاد را واجب مي‌دانستند و در اين روايت هم به بزرگ بودن اين جهاد اشاره شده است چون علل سقوط انسان هواهاي نفساني است وقتي دشمن به ديار انسان پا مي‌نهد آيا جهاد و دفاع در برابر او واجب نيست در حالي كه جان و ناموس انسان ها در مخاطره است ؟ و آيا مي توان درباره دشمن بي‌تفاوت بود؟ بنا براين دشمن سعادت بشر هم هواهاي نفساني است كه بايد در مقابل هجوم آن آماده بود . به همين خاطر است كه پيامبر آن را جهاد الاكبر نام نهاده چون اگر انسان خود را تهذيب كند مفيد جامعه و اگر نكند موجب فساد جامعه مي شود . اگر دشمن ، اسلحه اش نمايان است ديگر انساني كه به پيكار با نفس خود نرفته اسلحه اش پنهان است و ناگهان جامعه را به تباهي مي‌كشد .
وعن عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالد عن بعض اصحابه رفعه قال(44):«قال ابو عبداله (ع): اِحمِل نفسك لنفسك فان لم تفعل لم يحملك غيرك».
بررسي سند روايت:
منظور از «و عن عده» اين است كه محمد بن يعقوب كلِيني از عده‌اي از اصحاب ما (شيعه ) از محمد بن خالد نقل می‌کند. علامه در خلاصه(45)از قول كليني مي‌فرمايد : هر گاه در كتابم از عده من اصحابنا از احمد بن محمد بن خالد برقي روايت كردم مراد از اصحابنا : علي بن ابراهيم ، علي بن محمد بن عبداله اذينه ، احمدبن عبداله بن اميه و علي بن الحسن است .
«بررسي اين عده»
1- علي بن ابراهيم بن هاشم القمي كه در روايت اول بررسي شد .
2- علي بن محمد بن عبداله اذینه
در موسوعه(46) آمده است كه « ايشان از مشايخ كليني است كه در عده من اصحابنا از احمد بن محمد بن خالد واقع شده وازقول قاموس(47) الرجال نقل مي كند كه: «در اسم وی تحريف واقع شده و در اصل ، اسم ايشان علي بن محمدبن عبداله ابن بنته است و مرجع ضمير (بنته) به احمد بن محمدبن خالد بر مي‌گردد ،(يعني علي بن محمدبن عبداله پسردختراحمد بن محمدخالد برقي است».نجاشي در(48) ذيل نام علي بن محمدبن عبداله ابي القاسم مي‌فرمايد :پدر وي معروف به ماجيلويه است وكينه وي اباالحسن و با اين الفاظ او را مي‌ستايد: «ثقه ،فاضل،فقيه ،اديب،واو راپسردختراحمدبن محمدبن خالدالبرقي مي نامند».(هوابن بنته) رجال(49) ابن داود وخلاصه علامه(50) هم در ذيل همان نام با الفاظ ثقه، فاضل، فقيه، اديب او رامي ستايند.
3-احمدبن عبداله بن اميه
دركتاب موسوعهآمده(51) است كه ايشان از مشايخ كليني است كه در عده من اصحابنا از احمدبن محمدبن خالد واقع شده و از قول كتاب قاموس الرجال(52) نقل مي‌كند كه در اسم وي تحريف واقع شده و صحيح احمدبن عبداله بن ابن ابنه و در ادامه ايشان را به عنوان احمدبن عبداله بن احمدالبرقي نام مي‌برد و مي‌فرمايد:«شيخ صدوق در مشيخه به اين نام اوراذكر مي‌كند» مجلسي(53) اول هم مي‌فرمايد : «ظاهراَ ايشان نزد شيخ صدوق (ره) ثقه است چون دربسياري از روايات به وي اعتماد كرده است» دركتاب معجمرجال(54) الحديث در ذيل نام احمدبن عبداله بن بنت البرقي آمده است كه:«ازقول نجاشي در ذيل نام محمدبن خالدبن عبدالرحمن ظاهر مي‌شود كه عبداله فرزند احمدبن ابي عبداله محمدبن خالد البرقي است بنابراين ايشان احمدبن حفيدالبرقي است نه ابن بنته بهرحال مدحي وقدحي از ايشان وجود ندارد».
4-علي بن الحسن
دركتاب موسوعه الرجالیه(55) آمده است كه : «علي بن الحسن درعده كليني ازاحمدبن خالدالبرقي واقع شده همينطور هم در خلاصه علامه(56) به نام وي تصريح كرده لكن صحيح علي بن الحسين است ودركتاب مستدرک(57)وسماء المقال(58)هم به اين مطلب تصريح شده ايشان همان علي بن الحسين السعدآبادي ازمشايخ ابن قولويه است. دركتاب موسوعه الرجالیه(59) در ذيل نام علي بن الحسين السعدآبادي آورده که «كليني وزراری و ابن قولويه در كامل الزيارات(60) از او روايت نقل كرده‌اند پس ايشان ثقه است چون ازمشايخ بلاواسطه ابن قولويه است». پايان بررسي عده اصحاب كليني از احمدابن محمد خالدالبرقي.
5-احمدبن محمد بن خالدالبرقي
رجال نجاشي(61) و الفهرست شیخ(62)درمورد ايشان مي‌فرمايد: «ايشان به شخصه ثقه است اما روايت ازكساني‌كه ضعيف هستند نقل مي‌كنند و اعتماد به روايات مرسله مي‌كند» وشيخ در رجال هم نام ايشان را در رجال امام(63) جواد(ع) و امام هادي(64) (ع) نقل مي‌كند . ابن غضایری(65) در رجال خود آورده است كه قميون به وي طعنه زده‌اند . البته طعنه به شخصيت ايشان نيست بلكه به كساني است كه از آنها روايت نقل مي‌كند و به همين خاطر هم احمدبن محمد بن عيسي وي را از قم تبعيد كرد و بعد هم ايشان را به قم برگرداند و از او عذرخواهي كرد . ابن داوود(66)هم درجزء اول كتاب خود كه ذكر نام ممدوحین است پس از بيان مطالب فوق آورده : «ايشان نزد من ثقه است . احمدبن محمدبن عيسي درتشیيع جنازه وي حاضربوده» و در جزء دوم(67) كتاب خود هم آورده كه :«ايشان ثقه است ، ولي از ضعفا روايت نقل كرده است » وعلامه هم درخلاصه(68) پس از بيانات فوق مي‌فرمايد: «روايات ايشان نزدمن قبول است» در ادامه سندروايت آمده كه عن بعض اصحابه منظور اصحاب احمدبن محمدبن خالدالبرقي است و بعد روايت را به امام (ع) مي‌رساند كه در اصطلاح اين اتصال مرسل است و بنابراين روايت ضعيف مي‌باشد.
ترجمه روايت:
نفست را به خاطرخودت به زحمت و مشقت بيانداز زيرا اگرچنين نكني ديگري خودش را براي تو ، به زحمت نمي‌افكند.
توضيح مختصري درمورد روايات:
دراين روايات امام(ع) به روشني بيان مي‌كنندكه نفست را به خاطر خودت به زحمت بينداز چون تهذيب نفس وچشم پوشي ازلذات حرام دنيا ، انسان را به زحمت مي اندازد اما اين زحمت در اصل رحمت است و به نفع خود انسان است مثل داروي تلخي است كه به مذاق انسان بد و تلخ مي‌آيد ولي دراصل ، بيماري انسان را برطرف مي كند بنابراين اين زحمت و مشقت در تهذيب نفس به خاطر انسان است و در ادامه هم حضرت مي‌فرمايد :كه اگرچنين نكني ديگران به خاطر تو خودشان را به زحمت نمي‌اندازند . اين انسان است كه بايد به فكر خويش باشد اگر داروي بيماري را انسان سالم ديگري بخورد اثري بر انسان بيمار ندارد واصلاَ هم كسي حاضر نيست به خاطر ديگري در اين امور خود را به زحمت بيفكند مثلاَ كسي كه بيماري دروغ درنفس وي رسوخ كرده باشد و خود را هم در دواي اين بيماری به مشقت نيانداخته باشد ديگران چگونه مي‌توانند به فكر وي باشند . به مانند مسابقه اي كه همه متسابقين به فكر قهرماني خود هستند وكسي كه تنبلي كند خودش از مسابقه جا مي‌ماند و ديگران به خاطر او خو د را به مشقت نمي‌اندازند چون خود ا و به فكر خودشنبوده است چگونه ديگران به فكر او باشند؟
وعنهم(69)عن احمد رفعه قال:قال ابوعبداله لرجل انك قدجعلت طبيب نفسك وبين لك الداء، و عرفت آيه الصحه و دللت علي الدواء فنظركيف قيامك علي نفسك.
بررسي سند روايت:
منظور از وعنهم : ثقه الاسلام كليني(70) از عده من اصحابنا(71)است كه معرفي شدند و احمدبن محمدبن خالدالبرقي(72) هم كه معرفي شد و اينكه مي‌فرمايند رفعه و روايت را‌ به امام رساند روايت مرفوعه مي‌شود و همچنين روايت ضعيف است.
ترجمه روايت:
امام صادق (ع) به مردي فرمود:توطبيب خود هستي و بيماري براي تو روشن است و آشكارگرديده و نشانه‌ي تندرستي وسلامت را دانسته اي و بر داروي دردت نيز راهنمايي شده اي پس بنگركه چگونه به كارنفس خويش مي پردازي.
توضيح مختصري درمورد روايت:
حضرت در اين روايت به آنچه كه انسان مي‌داند اشاره مي‌كند و مي‌فرمايد : توطبيب خودهستي ، هرانساني به فرموده قرآن به نفس خود بصيرت دارد ولو اينكه به دنبال عذر تراشي براي اعمال خود باشد(بل(73) الانسان علي نفسه بصيره ولو القي معاذيره) همه انسانها اگر بخواهند مي‌توانند بدانند كه چه بيماريهايي در نفس خود دارند. طبيب دو كار انجام مي‌دهد : تشخيص بيماري ودادن داروي مناسب براي علاج آن بيماري. انسانها هم بيماري نفس خود را مي‌توانند تشخيص دهند و هم آگاهي به چگونگي درمان آن دارند چون همه دردها و درمان آنان بوسيله پيامبران و اوصياء و اولياء تذكرداده شده و به فرموده امام صادق(ع) : به داروي درد نيز راهنمايي شده ايم اما ديگر عمل آن به عهده ي خودمان است مانند بيماري كه دواي خود را گرفته اگر عمل كند كه خودش نفع مي برد و اگر عمل نكند خود را تباه كرده است.
وعنه(74) رفعه قال، قال ابوعبداله (ع)لرجل:«اجعل قلبك قريناَ براَ و ولدا واصلاَ واَجعل علمك والداَ تتبعه واجعل نفسك عدوا تجاهده واجعل مالك عاريه تردها » محمدبن علي بن الحسين باسناده عن ابن مسكان عن عبداله بن يعفورعن الصادق(ع) نحوه .
بررسي سندروايت:
براي اين روايت دوسند ذكرشده كه كه سند اول (وعنه رفعه قال) منظورثقه الاسلام كليني از عده من اصحابنا ازاحمد بن محمدخالدالبرقي است كه به امام اين روايت را مي‌رساند وروايت مرفوعه وضعيف است.
بررسي سنددوم روايت:
محمدبن علي بن الحسين باسناده عن ابن مسكان عن عبداله بن يعفورعن الصادق (ع)نحوه.
1-محمد بن علي بن الحسين بن بابويه(شيخ صدوق(ره))
نجاشی در(75) موردايشان مي‌فرمايند : «شيخ و بزرگ قميين و متقدم آنها و فقيه و ثقه درعمرخود بوده است » شيخ در فهرست(76) آورده كه ايشان جليل ، حافظ احاديث ، بصيربه علم رجال ، ناقد اخبار، درحفظ احاديث وكثرت علم مثل ايشان ديده نشده است و در رجال(77) مي‌فرمايد:«جليل القدر، بصير به فقه و اخبار و احاديث » و رجال ابن(78) داود وعلامه در خلاصه(79) با همين الفاظ ايشان را مي ستايند.
2-عبداله ابن مسكان:
نجاشي در(80) مورد ايشان مي‌فرمايد : «ثقه، عين (شخصيتي است) كه از امام ابي الحسن موسي(ع) روايت نقل كرده است » شيخ در فهرست(81) به كلمه «ثقه» در مورد ايشان اكتفا مي‌كند و در رجال(82) نام وي را در اصحاب امام صادق (ع) مي‌آورد و رجال(83) كشي نام ايشان را جزء اصحاب اجماع مي‌آورد. رجال ابن(84)داوود نام او را در جزء اول كتاب خود در ذكر نام ممدوحین مي‌آورد و مي‌فرمايد:«فقيه عين» و اجماع برتصديق ايشان و ثقه بودن ايشان وجود دارد وعلامه هم(85) درخلاصه با دو لفظ «ثقه» «عين» او را مي‌ستايد.
3-عبداله بن يعفور
نجاشی در(86) كتاب خودبا دو لفظ «ثقه،ثقه» او را مي‌ستايد و در ادامه مي‌فرمايد :«داراي جلالت در اصحاب و كريم برامام صادق (ع) بوده است». شيخ در رجال(87) نام او را در اصحاب امام صادق(ع) مي‌آورد. كشي(88) هم با آوردن روايتي از امام كاظم (ع) ايشان راجزو سابقين و مقربين حضرت امام باقر و امام صادق(ع) مي‌داند و ابن داوود هم در رجال خودسه بار نام ايشان را مي‌آورند: درجزء اول(89) به همان بيان نجاشي ، در جزء اول(90) در ذكر نام جماعتي كه كنيه آنها مشهوراست و از آوردن اسماء آنها خوف بوده ، درجزء اول(91) در ذكر جماعتي كه نجاشي دو بار نام ثقه بر ايشان آورده است و علامه هم(92) درخلاصه به همان بيان نجاشي ايشان را ثقه مي دانند.پس اين سند روايت صحيح است و نوع اتصال هم مسند مي‌باشد.
ترجمه روايت:
امام صادق (ع) به مردي فرمود : قلبت را (براي خودت) به مثابه همدمي مهربان و به منزله فرزندي كه با تو دوستي خالصانه دارد قرار ده و دانشت را همچون پدري كه از او پيروي مي‌كني و نفست را همانند دشمني كه با او به پيكار برخاسته اي و مال و دارايت را امانت و عاريه اي بدان كه آنرا برگرداني.
توضيح مختصري در مورد روايت :در اين روايت امام صادق (ع) به چهار نكته در مورد انسان اشاره مي‌كند كه همه انسانها با آن سرو كار دارند : 1-در مورد قلب انسان مي‌فرمايد : آنرا به مثابه همدمي مهربان و فرزندي كه با تو دوستي خالصانه دارد قرار ده ، منظور از قلب در آیات و روایات ما قلب جسمی انسان نیست بلکه مراد دل و جان است ،همان دلي كه فطرت پاك انسان در آن جاي دارد اگر با گناهان اين دل پاك را آلوده نكرده باشيم مي تواند به مثابه همدمي مهربان باشد چون در همه مشكلات اگر به همين قلب و دل مراجعه شود به خاطر طينت و فطرت پاك مي‌تواند به ما كمك كند و موجب آرامش عميقي شود اين قلب است كه قرآن كريم مي‌فرمايد در برابر آن مسئول هستيد : ان البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسئولا(93). 2- در مورد علم انسان مي‌فرمايد : دانشت را همچون پدري كه از او پيروي مي‌كني قرار ده . پدر انسان چند خصلت دارد : 1- با تجربه است و در اصطلاح سردي و گرمي دنيا را چشيده است. 2- و مهم تر اينكه هميشه صلاح فرزند خويش را مي خواهد ، شايد به زعم فرزند اين امر پدر در نظرش كريه باشد اما پدر مي‌داند كه صلاح فرزند خود چيست . شايد به همين خاطر است كه امام علم را به پدر تشبيه كرد نه به دوست و رفيق چون رفيق و دوست آن دلسوزي پدرانه را ممكن است نداشته باشد بنابر اين علم براي بشر به مثابه پدري دلسوز است كه بايد از آن پيروي شود تا موجب رستگاري انسان شود . اين نكته هم قابل تامل است كه حضرت قلب انسان را به فرزند و علم را به پدري كه بايد پيروي شود تشبيه كردند شايد وجه تامل اينجاست كه اگر از علم عاري از هواهاي نفساني پيروي شود موجب هر چه پاك تر شدن قلب و دل انسان شود و ديگر دل انسان حرم امن الهي شود و موجب شود كه همدمي مهربان براي انسان گردد. 3- در مورد نفس ،حضرت آنرا به دشمن انسان تشبيه مي كند كه بايد با آن جنگ كرد هر لحظه انسان از جنگ با اين دشمن غافل شود اين نفس سركش ضربه جبران ناپذيري به انسان وارد مي‌كند 4- در مورد مال و دارايي انسان مي‌فرمايد : كه به مانند امانت آن را بدان . خصلت امانت داري اين است كه اگر گرانبهاترين جنس هم در نزد انسان باشد آماده است هر لحظه که صاحب آن آمد و درخواست رد آن جنس را كرد به او بر گرداند. در اموال اگر انسان بداند كه عاريه اي بيش نيست با از دست رفتن آن تاسف مي خورد چون مي‌داند صاحب اصلي آن قادر متعالي است كه هر گاه اراده كند بايد انسان امانت را به صاحب اصلي بر گرداند براي اين است كه قرآن مي‌فرمايد :« لكيلا تاسو علي مافاتكم ولا تفرحو بما اتكم(94) »
قال و من الفاظ رسول ا... (ص): الشديد من غلب نفسه(95).
بررسي سند روايت : منظور از « قال» شيخ صدوق (ره) است . بنا بر اين كه براي روايت سندي ذكر نشده روايت ضعيف است.
ترجمه روايت :
از سخنان رسول خداست كه فرمود : توانمند كسي است كه بر نفس خود چيره شده باشد .
توضيح مختصري در مورد روايت : دشمني كه در برابر انسان صف آرائي مي‌كند و با عِده و عُده در مقابل است چون آشكار است راحت تر مي‌توان با آن جنگيد . اما دشمني كه پنهان است و در بسياري از اوقات انسان ،غافل از جنگ با اين دشمن خطر ناك مي شود بسيار توانمندي مي‌طلبد تا در پيكار با او شكست را متحمل نشد . بنابر اين پيامبر اكرم(ص) آن شخص را توانمند و شديد مي دانند .
و با سناده عن محمد بن سنان عن المفضل بن عمر قال : قال الصادق جعفر بن محمد (ع) : من لم يكن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم يكن له قرين مرشد استمكن عدوه من عنقه(96)
بررسي سند روايت :
منظور از وبا سناده اين است كه شيخ صدوق به اسناد از محمد بن سنان .
1- محمد بن سنان (ابوجعفر الزاهري)
نجاشي در(97) مورد ايشان مي‌فرمايد :« ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد مي‌گويد كه : «وي از امام رضا (ع) روايت نقل كرده و ايشان مردي جدا ضعيف است كه تكيه بر اقوال او نمي‌شود و آنچه كه خودش به تنهایی نقل كرده التفاتي به آن نمي‌شود » و ابو محمد الفضل بن شاذان مي‌گويد كه :« حلال نيست بر شما كه احاديث محمد بن سنان راروايت كنيد ».شیخ در فهرست(98)ايشان را ضعيف مي‌دانند و مي‌فرمايند :« همه آنچه كه روايت كرده در آنها تخليط (مخلوط بودن روايات صحيح و ضعيف ) و غلو وجود دارد » و در رجال نام ايشان را در رجال امام كاظم(99) و امام رضا(100) و امام جواد(ع(101)مي‌آورد و در رجال امام رضا (ع ) و در استبصار(102) ایشان را ضعيف مي‌شمارد .در رجال كشي(103) وی را غلو كننده مي‌داند و در جاي ديگر هم(104)از قول حمدويه مي‌گويد : «حلال نيست كه من روايات محمد بن سنان را روايت كنم » و از قول فضل(105)بن شاذان ذكر مي‌كند كه وي در بعض كتبش آورده : «از دروغگويان مشهور ابن سنان است و وي عبداله بن سنان نيست (يعني منظور محمد بن سنان است ) . و از قول صفوان(106)مي‌گويد : « اين ابن سنان همُش اين بود كه بيش از يكبار پرواز كند پس اين داستان وي را بر ما گفتند تا اينكه بر ما ثابت شد » البته كشي روايتي را به طريق صحيح از ابي جعفر الثاني (ع) نقل مي‌كند كه ايشان براي صفوان بن عيسي و محمد بن سنان طلب ترضي از خداوند كردند (رضي ا...عنهما ) ، ابن غضايري(107) در رجال خود وي را ضعيف و غال (غلو كننده ) و وضّاع حديث مي‌داند . ابن داوود(108) در رجال خود پس از بيان ضعف ايشان آورده: روايت شده از او كه هنگام مرگش گفته : « از آنچه كه حديث گفتم از من روايت نكنيد پس اين روايات كتبي است كه از بازار خريده‌ام و غالب آن روايات فاسد است » علامه در خلاصه(109) پس از نقل اقوال می فرماید: « نظر من توقف در مورد ايشان است » كتاب موسوعه الرجالیه(110) اقوال را اينگونه بيان كرده كه : « شيخ مفيد در رسالات العزيه آورده : در ضعيف بودن وي اصحاب اختلافي ندارند و البته ايشان در كتاب الارشاد وي را اهل الورع و علم و فقه مي دانند و شيخ طوسي در كتاب غيبت خود او را جزء وكلای ائمه و كسي كه تغيير نكرد و خيانت اصلاً نكرد مي‌داند . ابن قولويه هم در كامل الزيارات(111) از او روايت نقل كرده است . علامه در المختلف به صحت روايت فضل بن یسار تصريح مي‌كند و مي‌گويد : نگويید كه در طريق اين روايات محمد بن سنان است چون در جواب مي‌گويیم : « رجحان عمل به روايت وي را در كتاب رجال بيان كرده ايم» و در وجيزه مي‌فرمايد كه : «نزد من ايشان مورد اعتماد است» ، مرحوم وحيد در باره وي مي‌فرمايد : اينكه فضل اذن به روايت از او بعد مرگش را داد دلالت بر صحت روايت محمد بن سنان نزد فضل را دارد و اينكه فضل در حال حيات وي اجازه نقل روايت از محمد بن سنان را نمي داد به خاطر مانعي ديگر بوده و ظاهراً وي از جهال و معاندين محمد تقيه مي كرده و شايد در اخباري كه ابن سنان نقل مي‌كند مطالبي است كه همه فهم نيست و قدرت تحمل آن ‌را ندارند و سيد بن طاووس در باره محمد بن سنان و امثال او مي‌فرمايد : جلالت قدرشان و شدت اختصاصشان به اهل بيت (ع) موجب انحطاط منزلت آنها نزد شيعه بوده چون آنها از اسرار اهل بيت (ع) كه بر ديگران پوشيده است مطلع مي‌شده‌اند. بنا براين نسبت غلو به آنها داده شده است » در كتاب معجم رجال الحديث(112) در مورد ايشان پس از بيان اقوال بزرگان آمده است كه : «متحصل از روايات اين است كه ايشان از مواليان اهل بيت بوده است پس ايشان ممدوح است اما اگر نبود تضعيف بزرگان همچون ابن عقده ، نجاشي ، شيخ طوسي ، شيخ مفيد ، ابن غضايري ، عمل به روايات او متعين بود ولي تضعيف اين بزرگان ما را از اعتماد به او و عمل به رواياتش باز مي‌دارد ، بنا براين به توثيق شيخ مفيد ، ابن قولويه ، علي بن ابراهيم در تفسير سوره انعام نمي‌توان اعتماد كرد اما اينكه گفته شده چاره‌اي نيست و بايد به روايات او اعتماد كرد چون بزرگان از وی روایت نقل كرده‌اند و تضعيف از جهت نسبت غلو به او بوده است نه از جهت شخصيت ايشان و اينكه «فضل» او را از كذابين مشهور مي خواند نمي‌توان فضل را تصديق كرد چون چگونه مي‌شود بزرگان از مشهور به كذب و وضاع حديث روايت نقل كنند.در جواب همه اينها ميگوئيم : حمل به تضعيف در كلام بزرگان را بر آنچه گفته شد نمي‌توان كرد چون خلاف ظاهر كلماتشان است و اينكه بزرگان از كسي كه معروف به كذب و وضاع حديث است روايت نقل كنند ، چيز عجيبي نيست پس بعضي از اجلا : « از محمد بن علي الكوفي الصيرفي ابي سمينه روايت نقل كرده اند » .
2-المفضل بن عمر
نجاشي(113) در مورد ايشان مي‌فرمايد : « فاسد المذهب است روايات او مضطرب و مشوّش است و قولي است كه او را خطابي (از طرفداران ابي الخطاب غالي ) مي‌داند شيخ در فهرست(114) نام وي را آورده و در رجال در اصحاب امام صادق(115) و امام كاظم(116) (ع) نام او آمده و كشي(117) رواياتي مي‌آورد كه بعض آنها ذامه و بعضي ديگر دلالت بر جلالت و عظمت و شدت علاقه امام صادق (ع) به ايشان است. ابن غضايري(118) هم وي را ضعيف وخطابي مي‌داند. ابن داوود(119) مي‌گويد :« ايشان في نفسه ثقه است لكن كل احاديث وي مناكير و ناشناخته است و در رواياتش چيز خالص كه به آن بشود تكيه كرد وجود ندارد ».علامه هم در خلاصه(120) وي راتضيعف مي‌كند. كتاب موسوعه الرجالیه(121) درباره وي آورده كه «شيخ مفيد در الارشاد ايشان را از خواص امام صادق ( ع ) مي‌داند و شيخ در كتاب غيبت خود ، وي را از ممدوحین به شمار مي‌آورد.در كتاب معجم رجال الحديث(122) درباره ايشان آمده كه «آنچه متحصل است اين است كه نسبت تفويض وخطابيه بودن ايشان ثابت نشده است چون اين مطلب را ابن غضايري مي‌گويد كه نسبت كتابش به ايشان ثابت نيست وكشي هم كه چنين مي‌گويد شاهدي بر آن نيست ، اما روايات ذامه كه عليه ايشان نقل شده غير از سه تاي آن بقيه ضعيف‌السند هستند و آن سه روايت را هم بايد علمش را رد به اهلش كرد كه چون توان مقابله باروايات كثيره‌ي متضافره‌اي راكه بعيد نيست علم پيدا كنيم كه صادره‌ي از معصومين است را ندارد و بايد مثل رواياتي كه در ذم زراره ومحمدابن سلم و يزيد بن معاويه آمده اينها هم حمل بر آن روايات شود.مويد مطلب ما اين است كه روايات قدح صادر از امام صادق(ع) است ولي رواياتي كه از طرف امام كاظم(ع) و امام رضا ( ع ) است ، همه مادحه هستند . البته در جلالت مفضل همين بس كه كتاب معروف توحيد مفضل را امام بر ايشان نقل فرموده اند ، و شيخ ايشان را از سفراء ممدوحین شمرده است . اما مطلب نجاشي :
1- نجاشي ايشان را فاسدالمذهب خوانده ، اين مطلب معارض با بيان شيخ مفيد است كه مفضل را از فقهاء صالحين و از خواص امام صادق ( ع ) شمرده وكلام شيخ مفيد ترجيح دارد چون رواياتي كه بعيد نيست ادعاي تبادر اجمالي برآنها شود ادعاي شيخ مفيد را تقويت می‌كند.
2-اما اينكه ايشان را مضطرب الروايه خوانده اگر هم صحيح باشد كشف از عدم وثاقت وي نمي‌كند .
3-اينكه فرمود" مصنفاتي دارد كه تكيه اي بر آنها نمي‌شود" مبني بر كلامش است كه فرمود فاسدالمذهب و مضطرب الروايه است كه جواب آنها داده شد و همچنين از ظاهر كلام نجاشي دانسته نمي‌شود كه آنها مصنفات مفضل بوده و طريقي كه در موردش كتبش نقل كرده اند ضعيف است بنابراين مفضل ابن عمر جليل وثقه است ».بنابراين روايت صحيح ونوع اتصال آن مسند است .
ترجمه روايت :
كسي كه اندرز دهنده‌اي از درون قلب خود و باز دارنده‌اي از درون جان خود نداشته باشد و همدمي ارشادگر با او نباشد دشمنش بر گردن او چيره مي‌شود.
توضيح مختصري در مورد روايت :
خداوند به همه انسانها فطرتي عطا كرده كه ذاتاَ خدا جو باشد ( فطرت الله التي فطرانسان عليها(123)) در سور مختلف قرآن هم آمده كه اگر انسان در كشتي باشد و ناگهان دريا متلاطم شود واميدش از همه جا قطع شود ناگهان تمام حواسش متوجه قدرتي لايتناهي مي‌شود، اين همان فطرت پاك انسان است ، در نفس انسان هم انفسي وجود دارد مثل نفس لوامه كه پس از آنكه انسان گناهي ويا جرمي مرتكب شد انسان را ملامت مي‌كند كه ما آن‌ را با نام وجدان مي شناسيم اما سؤال اينجاست : چگونه مي شود كه اين وجدان فطرت پاك ما كم كم رو به خاموشي مي‌رود و در جامعه ديده مي شود كسي مثل آب خوردن انسان‌هایی را به خاك وخون مي‌كشد و يا جرم هاي متعددي انجام مي‌دهد ولي انگار كه كاري انجام نداده است پاسخ آن‌را قرآن كريم اينگونه فرموده : «فويل للقاسیه قلوبهم عن ذكرالله اولئک في ضلال مبين(124)» واي بر آنان كه از قساوت وشقاوت دلهايشان از ياد خدا فارغ است اينان هستند كه دانسته به ضلالت وگمراهيند » پس به فرموده قرآن اين قساوت قلب است كه انسان را از ذكر خدا باز مي‌دارد و كم كم وجدان وي رو به خاموشي مي‌رود و اما قساوت قلب چگونه بوجود مي‌آيد ؟ قساوت قلب با گناهان بسیار به‌وجود می‌آید اگر انسان اصرار به گناهان بورزد مثلاَ شخصي كه براي اولين بار گناه وجرمي را مرتكب شود ، وجدانش به مواخذه و ارشاد او مي‌آيد ولي اگر به اين ارشادها گوش نكند و اصرار به گناهان داشته باشد كم كم قبح وزشتي آن عمل در پيش وي مي‌ريزد و به راحتي آن گناه وجرم را مرتكب مي‌شود . همه كسانيكه جزء مجرمين بزرگ عالم هستند در اول داراي فطرت و وجداني پاك بوده اند ولي كم كم آن فطرت و وجدان را در خود خاموش كردند امام صادق (ع) هم به همين مطلب اشاره مي‌كنند كه اگر اين واعظ قلبي و اين بازدارنده از گناهان از بين برود دشمن انسان كه همان هواهاي نفساني است بر انسان چيره مي‌شود وانسان را به تباهي مي‌كشد بلكه موجب مي‌شود كه جامعه اي رابه تباهي بكشند.
و(125)باسناده« عن حماد بن عمرو و انس بن محمد عن ابيه جميعاَ عن جعفر بن محمد عن آبايه في وصية النبي لعليٍ قال : يا علي افضل الجهاد من اصبح لايهتم بظلم احد.
بررسي سند روايت :
در اصل اين روايت دو سند دارد :
1- محمد بن علي بن الحسين باسناده «عن حمادبن عمرو عن جعفر بن محمد(ع).
حمادبن عمرو :
نام ايشان در كتب رجالي وجود ندارد و مجهول است فقط نام وي در معجم رجال الحديث(126) وكتاب موسوعه الرجاليه(127) به عنوان اينكه راوي وصيت پيامبر به حضرت علي ( ع ) است آمده و در معجم رجال الحديث جزء مجاهيل شمرده شده است.
2- محمد بن علي بن الحسين باسناده عن انس بن محمد عن ابيه عن جعفر بن محمد (ع).
انس بن محمد :
در معجم رجال الحديث(128) و موسوعه الرجالیه(129)آمده که وي مجهول است و راوي روايت طويله پيامبر اكرم (ص) است و همچنين پدر وي هم مجهول است .بنابراين روايت ضعيف است و نوع اتصال مسند مي باشد .
ترجمه روايت :
از امام صادق (ع) و او از پدرانش روايت است كه فرمود : در سفارش پيامبر اكرم (ص) به حضرت علي (ع) آمده كه فرمود : اي علي برترين جهاد آن است كه كسي صبح كند در حالي كه تصميم ستم نمودن به احدي را نداشته باشد.
توضيح مختصري در مورد روايت :
در اين روايت پيامبر اكرم (ص) با فضيلت‌ترين جهادهاي نفساني را بيان مي‌كند و آن تصميم نداشتن براي ظلم به مردم است در اينجا بيان چند نكته الزامي است :نكته اول اينكه در روايت فرمود :در وصيت پيامبر اكرم (ص) به امير المومنين(ع) ، پيامبر چنين فرمود خود نشان دهنده اهميت مطلب است چون انسان در وصيت چكيده مطالب مهم را بيان مي‌كند .نكته دوم اينكه مي‌فرمايد : انسان نبايد تصميم به ظلم مردم داشته باشد چون اگر كسي اين تصميم را داشته باشد، كم كم جامعه رو به نابودي مي‌رود اگر همه دست به دست هم دهند تا ظلم به يكديگر كنند عدالتي باقي نمي‌ماند و حق همه پايمال مي‌شود .نكته سوم در مورد ظلم به يكديگر است ، ظلم انواع و اقسامي دارد كه در اينجا ظلم به هم نوع يعني انسان بيان شده است كه خود اين ظلم هم انواعي دارد مثل اينكه انسان با اعضاء و جوارج خود ظلم به شخصي كند و يا اينكه با رسيدن به قدرت و دادن فرماني عده اي را مورد ظلم قرار دهد و يا اينكه انسان به خودش ظلم كند و با انجام دادن گناهان و دور شدن از قرب الهي به خود ظلم كرده . چنانچه در آيات قرآن(130)آمده است و همچنين در ادعيه وارده از ائمه معصومين هم آمده است كه بسياري از گناهان ظلم به نفس ناميده شده است .نكته چهارم اينكه انسان ظالم هم خيال نكند ظلمي انجام داد و تمام شد بلكه حتماًَ جزاي آن ‌را خواهد ديد ، چه در دنيا و آخرت . چنانچه آيات قرآن(131)بر اين امر دلالت دارد .نكته آخر اینکه خداوند به مظلوم اين اجازه را داده است كه هر جا مورد ظلم واقع شود فرياد كند و بر عليه او شكايت كند همانطور كه در سوره نساء(132) مي‌خوانيم .
و(133)باسناده عن ابن فضّال عن غالب بن عثمان عن شعيب العقر قوفي عن الصادق (ع) قال : من ملك نفسه اذا رَغِبَ و اذا رهب واذا اشتهی و اذا غضب و اذا رضی حرَّ م الله جسده عَلي النّار.
بررسي سند روايت
منظور از «و باسناده » محمد بن علي بن الحسين است باسناده
ا- الحسن بن علي بن فضال التیمي
نجاشي در(134) مورد ايشان مي‌فرمايد كه : « او كوفي است و در همه عمر مشهور بر فطحي مذهب بوده ولي هنگام مرگ حق را بيان مي‌كند و از دنيا مي‌رود و در عبادت و ورع ايشان هم رواياتي مي‌آورد كشي(135)هم در رجال خود رواياتي در ورع وعبادات وي مي‌آورد و مي‌فرمايد : « وي از اجلّاي فقها مي باشد و او را در اصحاب اجماع ثلاثه نام مي‌برد » شيخ نيز در فهرست(136) به اين مطلب اشاره مي‌كنند كه اول فطحي مذهب بوده و سپس رجوع كرده و از امام رضا (ع) روايت نقل كرده و از خصيصين ايشان بوده . و در ادامه ايشان را جليل القدر و عظيم المنزله ، زاهد و پارسا ، موثق در حديث و روايت مي‌داند . و در رجال(137) هم نام ايشان را در اصحاب امام رضا (ع) مي‌آورد و ايشان را ثقه مي‌دانند .در رجال ابن داوود(138) و خلاصه(139) علامه به همان بيان شيخ در فهرست از ايشان تمجيد مي‌كند .
2- غالب بن عثمان المنقري
نجاشی(140) ايشان را ثقه مي‌دانند شيخ در فهرست(141) فقط نام وي را مي‌آورند و در رجال نام او را جزو اصحاب امام صادق (ع)(142) مي‌آورند و همچنين در اصحاب امام كاظم(ع)(143) ايشان را واقفي مي‌دانند و همچنين نام وي را در باب(144) ذکراسماء من لم يرو عن واحد من الائمه مي آورند . ابن داوود(145)هم ايشان را واقفي مي‌دانند و علامه درخلاصه(146) ايشان را ثقه وواقفي مي‌دانند ودرمعجم رجال الحدیث (147)آمده كه غالب بن عثمان همان غالب بن عثمان المنقري است ودونفر نيستند
3- شعيب العَقَر قُوفي
نجاشي(148)، ابن داوود(149)و علامه در خلاصه(150) با دو لفظ : « ثقه – عين » ايشان را ثقه مي‌دانند و شيخ در فهرست(151) نام وي را مي‌آورند و در رجال ، در امام صادق(152) و امام كاظم(ع(153)نام او را آورده اند و معجم رجال الحديث(154) ايشان را همان شعيب بن يعقوب مي داند . بنابر اين روايت موثق است و نوع اتصال هم مسند است .در ادامه سند ديگري هم براي اين روايت نقل شده است : في ثواب الاعمال(155) ( محمد بن علي بن الحسين ) عن احمد بن محمد عن سعد بن عبداله عن محمد بن عيسي عن الحسن بن علي بن فضال عن غالب بن عثمان عن شعيب عن رجل عن ابي عبداله مثله و ترك قوله : و اذا رضي ابن بابويه در ثواب الاعمال اين روايت را از اين دسته را وي نقل مي‌كند .
1- احمد بن محمد بن یحیي العطار
از كتب متقدمين فقط شيخ در رجال(156)خود نام ايشان را در باب اسماء من لم يرو عن واحد من الائمه مي‌آورد ومي‌فرمايد : « از ايشان تلعکبري روايت كرده و اجازه روايت هم از احمد بن محمد داشته است ».در كتاب موسوعه الرجاليه(157) در باره‌ی ايشان آمده كه : « وي از مشايخ صدوق است و شيخ مفيد هم از ايشان روايت نقل كرده و علامه هم به وي اعتماد داشته و رواياتي كه وي در طريق آنها بوده را صحيح شمرده و شهيد ثاني و شيخ بهايي هم ايشان را موثق شمرده اند ، و ايشان از معاريف و مشايخ بزرگ هستند و هيچ قدحي براي او وارد نشده است ».در كتاب معجم رجال الحديث(158) دلايل كساني كه به ايشان اعتماد كرده‌اند را اينگونه آورده است و آنها را رد كرده است: 1- ايشان از مشايخ است و شيخ صدوق و تلعكبري از وي روايت نقل كرده‌اند . جواب اينكه شیخ الاجازه بودن دلالتي بر وثاقه و حسن بودن وي نمي‌كند .
2- علامه در فائده ثامن خلاصه طريق صدوق به عبدالرحمان بن الحجاج و همچنين طريق صدوق به عبدا.. بن ابي يعفور كه در آنها احمد بن محمد بن یحیی است را صحيح شمرده .جواب اينكه : تصحيح علامه مبني بر اصاله العداله و اينكه ايشان از مشايخ اجازه بوده است و به اين دو امر هم نمي توان اعتماد كرد .
3- شهيد ثاني در درايه و سماهيجي و شيخ بهايي او را موثق شمرده اند.جواب اينكه : توثيق اين بزرگان حسي نيست و اجتهاد و استنباط شخصي است كما اينكه شيخ بهايي او را به خاطر مشايخ الاجازه در مشرقه موثق شمرد.
4- ابالعباس احمد بن علي بن نوح سيرا في به نجاشي در تعريف طرقش به كتاب حسين بن سعيد الاهوازي مي‌نويسد، كه درآن طريق نام ايشان وجود دارد. جواب اينكه : 1- اعتماد قدما به روايت شخصي دلالت بر توثيق او نمي‌كند چون آنها بنا را بر اصاله العداله مي‌گذاشتند كه ما اين بنا را نمي‌گذاريم. 2- اين استدلال در حالي تام است كه طريق منحصر به ايشان بوده در حالي كه به طريق صحيح ديگري هم ختم مي‌شود و آن طريق احمد بن محمد بن عيسي است شايد اين طريق قبل، براي تاييد باشد» .و در پايان هم كتاب معجم اينگونه نتيجه مي‌گيريد كه : « ايشان مجهول هستند كما اينكه جمعي هم به مجهول بودن وي تصريح كرده اند مثل صاحب مدارك».
2- سعد بن عبداله القمي
نجاشي(159) ایشان را شيخ و فقيه و وجيه طائفه (شيعه )، شیخ در فهرست(160) مي‌فرمايد :« ايشان جليل القدر وثقه هستند و اخبار زياد نقل كرده‌اند وتصانيف زيادي دارند » و دركتاب رجال هم نام وي را در اصحاب امام حسن عسكري(ع )(161) مي‌آورد و مي‌فرمايد:« در عصر ايشان بوده است ولي من نمي‌دانم كه از او روايت كرده است يا نه» وهمچنين در باب(162) "ذكر اسماء من لم يرو عن واحد من الائمه" نام ايشان را مي‌آورند ودر آنجا ايشان را جليل القدر مي‌دانند . ابن داوود در جزء اول(163) كتاب خود ( ذكر ممدوحین ) نام ايشان را با همان تعاريف مي‌آورد وذكر مي‌كند كه امام عسكري (ع ) را ملاقات كرده والبته بعضي اصحاب اين ملاقات وي را ضعيف مي‌دانند وهمچنين در جزء دوم(164)كتاب خود هم نام ايشان را مي آورد و مي فرمايد :« جريان ديدار او با امام عسكري ( ع )حكايتي است كه براي وي جعل كرده‌اند» علامه هم در خلاصه(165) با همان تعاريف ايشان را مي‌ستايد.دركتاب معجم رجال الحديث(166)پس از بيان اقوال در مورد اينكه چرا ابن داوود هم درقسمت اول و هم درقسمت دوم كتاب خود نام وي را آورده ، مي‌نويسدكه:«ابن داود نام وي را هم در قسمت اول و هم در قسمت دوم مي‌آورد درحالي كه اشكالي در وثاقت ايشان نيست احتمال اين است كه به خاطر تضعيف اصحاب كه ايشان ديدار با امام حسن عسكري (ع) نداشته نام وي را در آنجا آورده چون اين قدح سعد نيست بلكه تكذيب مدعيان ملاقات او است بله اگر ثابت مي‌شد كه خودسعد چنين ادعایي كرده اين ادعايش كذب مي‌شد ولي چنين چيزي ثابت نشده است ».
3-محمدبن عيسي بن عبيد
نجاشي(167) در مورد ايشان مي فرمايد:«دراصحاب ما (شيعه) ايشان جليل و ثقه وكثیرالروايه هستند». بعدازآن نقلي از شیخ صدوق مي‌آورد كه:«ابن وليد در مورد او مي گويد : آنچه كه محمدبن عيسي به تنهايي از كتب يونس واحاديث اونقل مي‌كند اعتمادي بر آنها نيست » ونجاشي در ادامه مي‌گويد :«ديدم كه اصحاب منكر اين صحبت بودند و می‌گفتند چه كسي مثل ابي جعفر محمد بن عيسي ؟ (يعني از نظرثقه و مورداطمينان بودن ) وكشي نقل مي كند نصربن صباح مي‌گويد:« وي در كمي سن از ابن محبوب روايت نقل مي‌كرده است». شيخ(168)در فهرست ايشان را ضعيف شمرده اند و مي‌فرمايند:«ابن بابويه (شيخ صدوق ) ايشان را از رجال نوادرالحكمه استثناء مي‌كند و مي‌فرمايد : آنچه فقط او روايت كرده را روايت نمي‌كنم»و در پايان مي آورند:«گفته‌اند ايشان مذهب غلاة داشته است ».همچنين درباب الياء(169) در ذيل نام يونس همان بيان ابن وليد كه نجاشي هم آنرا نقل كرده را آورده است.اما شيخ(170) در رجال با نام عيسي بن عبيد بغدادي دراصحاب امام رضا(ع) نام وي را مي‌آورد. در اصحاب امام هادي(171) (ع) نام ايشان را با نام محمد ابن عيسي بن عبيد اليقطيني مي‌آورد و وي را ضعيف مي‌شمارد ودر اصحاب امام عسكري(172) (ع) با همين نام فقط نام ايشان را می‌آورد و در باب ذكر(173)« اسماء من لم يرو عن واحد من الائمه » با نام محمدبن عيسي اليقطيني او را ضعيف شمرده . ابن داوود(174)هم درجزء دوم كتاب خود نام وی را با همان بيان ابن وليد مي‌آورد. كش(175) هم آورده: « فضل بن شاذان ، عبيدي را دوست داشته و تمجيد او را مي‌كرده و ميل به او داشته و در وصف او فرموده كه در اين قرون مثل او نيست». علامه(176)در خلاصه دو راي متفاوت دارد :
1- درذيل همين نام پس از اينكه اقوال مختلف را آورده در پايان نتيجه مي‌گيرد كه:«اقوي در نزد من قبول روايات ايشان است».
2-در ذيل نام بكر بن محمد الازدي(177) مطلبي را از قول كشي از زبان محمد بن عيسي العبيدي در فضل بكر ، مي‌آورد و بعد مي‌فرمايد :«نظر من در مورد محمد بن عيسي توقف است (يعني رايي ندارم)». كتاب معجم رجال الحديث(178) پس از بيان اقوال مي‌فرمايد :«تضيعف شيخ مبني بر استثناء صدوق و ابن وليد بوده ، آنچه كه بر ما ظاهر مي شود از كلام صدوق و ابن وليد اين است كه آنها در خود شخصيت محمد بن عيسي بن عبيد مناقشه اي نداشته‌اند بلكه مناقشه آنها در روايات او از خصوص يونس در آنچه كه به اسناد منقطع از يونس روايت كرده ، مي‌با شد و اما غيراين مطلب كه آنها عمل به روايت محمد بن عيسي را ترك كرده باشند چيزي ظاهر نمی‌باشد. آنچه كه از اين مطلب به دست مي‌آيد آن است كه صدوق تابع استاد خود ابن وليد در اين استثناء بوده پس حتي يك روايت هم در« فقیه» از محمد بن عيسي از يونس وجود ندارد بلكه از محمد ابن عيسي از غير يونس روايت نقل كرده و اين شاهدی قوي است كه اين استثناء مبتني برتضعيف شخص محمد بن عيسي بن عبيد نيست بلكه اين استثناء مختص به روايات او از يونس است و اين اجتهاد ابن وليد و رأي ايشان است و وجه اين اجتهاد بر ما ظاهر نيست . پس ابن وليد وشيخ صدوق ، محمد ابن عيسي را تضعيف نكرده اند .از كلام نجاشي ظاهر مي شود كه نصر بن صباح روايات محمد ابن عيسي از ابن محبوب را به خاطر كمي سنش منكر شده و بعضي احتمال داده‌اند همين كمي سن منشا توقف ابن وليد بوده باشد؛ ولي در جواب بايد گفت كه ابن وليد مطلقاَ توقف در روايات محمد بن عيسي نكرده است و فقط در قسمي از روايات وي توقف كرده كه وجهش ظاهر نيست و اما انكار نصربن صباح اولاَ ثابت نشده و فقط از عبارت نجاشی چنين مطلبي ظاهر مي شود و اما آنچه كشي نقل مي‌كند انكار نيست بلكه اعتراف به روايت محمد بن عيسي از ابن محبوب است الا اينكه سن وي كم بوده ، وثانياَ نمي توان به قول نصر بن صباح اعتماد كرد چون چگونه نمي‌توانسته از ابن محبوب روايت نقل كند در حالي كه محمد بن عيسي امام رضا (ع) را درك كرده وابن محبوب در سال 224ه.ق فوت كرده است پس بنابر اين وقتي از حسن بن محبوب روايت نقل مي‌كرده درکمی سن نبوده است.مطلب ديگر آنكه محمد بن عيسي رواياتي در ذم جماعتي از بزرگان مثل زراره و محمد بن مسلم نقل كرده كه بعضي خيال كرده‌اند اين روايات موجب قدح ايشان شده كه البته اين خيال فاسدي است كه اساسي ندارد، چون اين روايات يا ضعيف است كه ثابت نشده و يا اينكه صحيح است ولي از معصوم به خاطر حكمتي صادرشده است». در كتاب موسوعه الرجاليه(179) به نقل مجلسي اول مي‌فرمايد :«ظاهراَ تضعيف شيخ به خاطر تضيعف صدوق وتضعيف صدوق به خاطر تضعيف ابن وليد بوده ،چون ابن وليد اعتقاد داشته آنچه كه در اجازه معتبر است آن است كه قرائت بر شيخ شود يا آنكه شيخ بر راوي قرائت كند و محمدبن عيسي در كودكي بوده و اعتماد به فهمش عندالقرائه نمي‌كرده‌اند واعتمادي هم بر اجازه ي يونس براي او به خاطر كودكي او نمي‌كرده‌اند» ، وبعد در مورد ذكر غلوي كه شيخ فرموده، آورده :«شيخ استناد به «قيل» كرده و همچنين دراخبار چيزي كه دال بر اين مطلب كند وجود ندارد .»بنابر قول كتاب معجم رجال الحديث كه احمد ابن محمد بن یحیي العطار را مجهول دانست اين سند ضعيف مي شود ولي بنا بر قول كساني كه وي را ثقه مي‌شمارند روايت موثق است ونوع اتصال هم مسند است .
ترجمه روايت :
امام صادق (ع) مي فرمايد: كسي كه در هنگام فريفته شدن به چيزي و هنگام ترس و زماني كه ميل به چيزي پيدا مي كند ويا خشمگين و يا خشنود مي‌گردد مالك نفس خويش باشد(خود رانگاه دارد)خداوند بدن او را برآتش حرام مي‌گرداند.
توضيح مختصري در مورد روايت:
در اين روايت امام صادق (ع) مي فرمايد كه هر كس درپنج موردی كه براي نفسش بوجود مي آيد مالك نفسش باشد وبتواند آنرا مهار كند آتش جهنم بر او حرام مي شود و اما بيان پنج مورد:
1- (اذا رغب) هنگامي كه انسان به چيزي رغبت پيدا مي كند و آن را مي‌خواهد بايد به خود رجوع كند كه با اميال نفساني است يا براي خداست . در زند گي روزمره بسيار براي ما اتفاق مي‌افتد كه وقتي در مورد كاري كه انجام گرفته سؤال پرسيده مي شود در جواب مي‌گويد : ( دلم خواست و من هم انجام دادم !!) اين دل ونفس خواستن و عمل كردن .انسان سرمنشأ بسياري از انحرافات جامعه است . وقتي انسان فريفته چيزي مي‌شود مي‌خواهد به هر نحو ممكن به آن دست يابد و ديگر به فكر عاقبت آن نيست مثلاَپسر جواني فريفته جمال دختري شود و به حرف دل گوش دهد ممكن است كه دست به چه فجايعي بزند و مع‌الاسف در جامعه كنوني هم در جرايد و روزنا مه ها عواقب آن را خوانده ايم.اما اگر انسان مالك اين نفس سركش شد ديگر به فجايع و عواقب آن فكر مي‌كند.
2-(اذارهب) انسان به هنگام ترس بايد ببيند كه در مقابل فرمان الهي خاشع و ترسان شده يا اينكه بخاطر ترس از دست ندادن متاع دنيوي كاري را انجام مي‌دهد مثلاَ اگر مي‌داند كه اگر اين كار را براي حكومت جور انجام ندهد از مسئوليتي كه دارد خلع مي‌شود پس حتي ظلم به مردم مي‌كند و از ترس، حق را كتمان مي كند
3-(اذا اشتهي) انسان هنگامي كه اشتها وميل به چيزي پيدا مي كند بايد به عواقب آن نيز تفكر كند و همانطور كه در بخش اول گفتيم بسياري از اين اميال،امیال نفساني است كه انسان بايد بسيار مراقب باشد.
4- ( اذا غضب ) همانطور كه در روايت هم آمده كليد همه‌ي شرها غضب است . چه فرمانها وچه حكمها كه در غضب صادر مي شود و موجب پشيماني بعد است . در آيات قرآن مؤمنين را اينگونه معرفي مي كند : « هنگامي كه غضب مي‌كنند ديگران را عفو مي‌كنند»(180) بنابراين اگر اين غضب كنترل شود بسياري از ناملايمات جامعه ، دعواهاي خانوادگي حل خواهد شد.
5- (‌ اذا رضي ) مؤمن وقتي خشنود مي‌شود براي خدا خشنود مي‌شود وحتي غضب او هم براي خداست بنابراين درهنگام خشنودي هم بايد توجه داشت تضييع حق ديگران موجب خشنودي ما نشود و به قول امير المؤمنين(ع) به ياد داشته باشيم كه دنيا دو روز است روزي به نفع ما و روزي به ضرر ما است و در روزي كه به نفع ما است غرور و عجب به سراغ ما نيايد.
وفي المجالس(181)ومعاني الاخبار عن ابيه عن الحسين بن احمد بن ادريس عن ابيه عن احمد بن محمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن يحيي الخزاز عن موسي بن اسماعيل عن موسي بن جعفر (ع) عن ابيه عن آبائه عن امير المؤمنين (ع) قال:«ان رسول ا...( ص ) بعث سريه فلما رجعوا قال مرحباَ بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاكبر قيل يا رسول ا....وماالجهاد الاكبر فقال جهادالنفس وقال(ص): ان افضل الجهاد من جاهد نفسه التي بين جنبيه».
بررسي سند روايت:
منظور از و في المجالس اين است كه شيخ صدوق در كتاب مجالس و معاني الاخبار روايت را به اين طريق ذكر كرده است.
1-ابيه : علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي( پدرصدوق )
نجاشي(182) در موردش مي‌فرمايد :«در عصر خود شيخ القميين و متقدم و فقيه و ثقه قميين بوده اند» .شيخ در فهرست(183)مي‌فرمايد :« ابن بابويه كه رحمت خدا بر او باد فقيه وجليل وثقه بوده‌اند و در رجال(184)ايشان را ثقه مي‌دانند». ابن داوود(185)در رجال خود و علامه در خلاصه(186) هم با همين الفاظ وي را مي‌ستايند.
2-الحسين بن احمد بن ادريس
شيخ در رجال(187)آورده «تلعکبري از او روايت نقل مي‌كند و از او هم اجازه روايت داشته و از او محمد بن علي بن الحسين بن بابويه روايت نقل كرده است» ودر معجم رجال الحديث(188)در مورد ايشان آمده« وي از مشايخ صدوق است كه براي او ترضي درموارد زيادي آورده است.»
3-ابيه : احمد بن ادريس القمي
كتب رجالي : نجاشي(189) ، فهرست(190) ، ابن داوود(191) ، خلاصه(192)همه آورده‌اند «ايشان ثقه ، فقيه ،كثير الحديث ، وصحيح الروايه است» و شيخ در رجال در اصحاب امام عسكري(193) (ع) ودر باب« من لم يرو عن واحد من الائمه» نام او را آورده است درکتاب معجم رجال الحديث(194)آمده: «احمد ابن ادريس ، احمد ابن ادريس القمي واحمد ابن ادريس بن احمد ابو علي الاشعري همه يك نفر هستند».
4-احمدبن محمدبن عيسي الاشعري:
كتب رجالي: فهرست(195) ، ابن داوود(196) ، خلاصه(197) ، همه ايشان را شيخ القميين و ازفقها و موثقين مي‌نامند و شيخ در رجال در اصحاب امام رضا(198) (ع) لفظ ثقه را براي او مي‌آورد ودر اصحاب امام جواد(199)وامام هادي(200) ( ع ) نام وي را مي‌آورد.
5- محمدبن يحيي الخزاز
كتب رجال نجاشي(201) ، ابن داوود(202) ، خلاصه(203) ، ايشان را ثقه و راوي روايات اصحاب امام صادق ( ع ) مي‌دانند وشيخ در فهرست (204)نام ايشان را مي‌آورد ومي‌فرمايد: « كتابي براي او است».
6-موسي بن اسماعيل بن موسي الكاظم ( ع )
نجاشي(205)ايشان را داراي كتاب جوامع التفاسير وكتاب‌الوضو مي‌داند و مي‌گويد : « اين كتب را محمد بن الاشعث نقل كرده است» وشيخ در فهرست(206) نام ايشان را مي‌آورد و در موسوعه الرجاليه(207)آمده كه «ايشان از پدرش ( اسماعيل )روايت نقل كرده و محمدبن محمدبن الاشعث الكندي از او روايت نقل كرده است». بنابراين روايت ضعيف است و نوع اتصال هم مسند است.ترجمه روايت:از امير المومنين ( ع ) روايت است كه پيامبراكرم ( ص ) عده اي را به جنگ فرستاده چون از جنگ باز گشتند فرمود : آفرين به گروهي كه پيكار كوچكتر را سپري كردند و پيكار بزرگتر بر عهده ي آنان به جای مانده است . گفته شد :يا رسول ا.... پيكار بزرگترچيست؟ فرمود : پيكار با نفس وحضرت فرمود : برترين جهاد،جهاد كسي است كه با نفس درون خويش مجاهده مي‌كند.
توضيح مختصري در مورد روايت:
صدر اين روايت به مانند روايت اول باب است كه توضيح آن گذشت ودر ادامه آمده است كه پيامبر بافضليت ترين جهاد را معرفي مي‌كند و آن مجاهده با نفس خويش است البته ممكن است سئوال پيش آيد كه آيا منافاتي بين روايت هفتم واين روايت وجود دارد ؟ چون در آنجا هم با فضيلت ترين جهاد معرفي شد كه بايد در جواب گفت: منافاتي وجود ندارد، چون در آن روايت تصميم نداشتن براي ظلم به مردم با فضيلت‌ترين جهاد معرفي شده بود كه در اقسام ظلم اشاره به ظلم به نفس كرديم در اين روايت هم شايد منظور همين باشد كه اگر انسان جهاد با نفس خود نكند در حقيقت ظلم به نفس خود كرده است .
محمد بن الحسين الرضي(208)في المجازات النبويه عنه ( ع ) انه قال ( ع ) : «المجاهد من جاهد نفسه».
بررسي سند روايت:
سيدرضي در كتاب المجازات النبويه اين روايت را از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است.
محمد‌بن الحسین‌الرضي ( سيد رضي )
نجاشي(209) مي‌فرمايد : «وي برادر سيد مرتضي و نقيب العلويين در بغداد و شاعر مبرزي بوده است». ابن داوود (210)آورده كه «او علم الهدي است و شرح حال او مشهورتر است از اينكه مخفي باشد». علامه در خلاصه(211)هم با اين صفات ايشان را مي‌ستايد : «فاضل ، عالم ، ورع ، عظيم الشان ، رفيع المنزله ». پس روايت مرفوعه وضعيف است .
ترجمه روايت :
از امير المومنين روايت است كه : مجاهد كسي است كه با نفس خويش مجاهده و مبارزه كند.
توضيح مختصري در مورد روايت :
در اين روايت هم پيرو روايات گذشته كه اهميت جهاد با نفس را مطرح مي‌كرد اميرالمومنين جهادكننده حقيقي را اينگونه معرفي مي‌كند : مجاهد كسي است كه با نفس خويش مجاهده كند ودر حقيقت اگر انسان نفس خود را با پيكار با او مهار كند نه فقط خود رستگار مي شود بلكه موجب رستگاري جامعه هم مي‌شود. بسياري از مشكلات جوامع بشري اين است كه عنان را به اسب سركش و چموش نفس سپرده‌اند

فصل دوم
 

باب وجوب غلبه عقل برشهوت وحرمت غلبه شهوت برعقل
1- محمد(212)بن علي بن الحسين باسناده عن شعيب بن واقد عن الحسين بن زيد عن الصادق ( ع ) عن آبائه عن رسول الله في حديث ا لمناهي قال : «من عرضت له فاحشه او شهوه فاجتنبها مخافه الله عزوجل حرم الله عليه النار وآمنه من الفزع الاكبر وانجزله ماوعده في كتابه في قوله تعالي ( ولمن خاف مقام ربه جنتان ) الا ومن عرضت له دنيا وآخره فاختارالدنيا علي الاخره لقي الله عزوجل يوم القيامه وليست له حسنه يتقي بها النار ومن اختارالاخره وترك الدنيا رضي الله عنه وغفرله مساوي عمله».
بررسي سند روايت :
محمد بن علي بن الحسين بن بابويه كه بررسي شدند اسناد به اين راويان داده است.
1- شعيب بن واقد
در كتب رجالي متقدمين نامي از وي به چشم نمي‌خورد در كتاب معجم رجال الحديث(213) آمده كه : «شيخ صدوق در مشيخه نام وي را آورده و ذكر صدوق هم دلالتي بر وثاقت او نمي‌كند و نام وي در كتب رجال نيامده است پس شعيب بن واقد مجهول است ».
2- الحسين بن زيد بن علي
نجاشي در(214)مورد ايشان مي‌گويد: «ملقب به ذوالدمعه (صاحب اشك ) است و امام صادق (ع ) حضانت وپرورش وي را به عهده داشته است و از امام صادق و امام كاظم ( ع ) روايت نقل كرده است». درفهرست(215) ورجال(216) شيخ نام ايشان آمده است و رجال ابن(217) داود و خلاصه(218)هم به بيان نجاشي همان مطالب را ذكر كرده‌اند. در كتاب الموسوعه الرجالیه(219) آمده : علامه مجلسي اورا مدح كرده و ابان و صفوان ويونس وابن ابي عمير كه جزو اصحاب اجماع هستند ازاونقل روايت كرده اند. بنابراين روايت ضيعف است و نوع اتصال مسند مي‌باشد.
ترجمه روايت :
از امام صادق ( ع ) و آن حضرت از پدران بزرگوارشان و آنان از رسول خدا ( ص ) در حديث مناهي روايت كنند كه فرمود : هر كس كه گناهي يا امر شهواني بر او عرضه شود و او از ترس خداي عزوجل از ارتكاب آن خودداري كند خداوند آتش دوزخ را بر او حرام مي‌گرداند و از بي‌تابي بزرگ روز قيامت او را ايمن مي‌كند و در مورد او به آنچه در كتابش وعده داده است وفا خواهد كرد خداوند در كتابش فرمود : « و براي كسي كه از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت باشد». آگاه باشيد كسي كه دنيا وآخرت به عرضه شود ودنيا را بر آخرت برگزيند در روز قيامت خداي عزوجل را در حالتي ديدار خواهد كرد كه هيچ حسنه اي كه به سبب ان از آتش محفوظ بماند ندارد وكسي كه آخرت را برگزيند و دنيا را واگذارد خداوند از او خوشنود خواهد شد و بديهاي كردارش را بر او ببخشايد.
توضيح مختصري در مورد روايت :
بايد توجه داشت كه انسان در طول عمر خود با موارد ابتلا و امتحان بسياري روبرو مي‌شود همانطور كه در قرآن كريم آمده است كه ( احسب الناس ان يتركوا ان يقولو ا آمنا وهم لايفتنون(220)) : «آیا مردم چنين پنداشتند كه به صرف اينكه گفتند ما به خدا ايمان آورديم رهاشان كنند و بر اين دعوي هيچ امتحانشان نكنند؟» چون با امتحان در مي‌يابيم آنچه كه لسانا به آن ايمان داريم واقعا در دل ماهم رسوخ كرده است يا نه. يكي از موارد امتحان امور شهواني است كه به ظاهر لذات فراواني هم دارد در قر آن كريم فاحشه به گناه اخلاقی زنا(221) و ازدواج با زن پدر(222) هم اطلاق شده است بهر حال همانطور كه در روايات بعدهم آمده اين لذات وهمه لذات دنيوي زود‌گذر است وانساني كه تهذيب نفس كرده است مي‌تواند در چنين موقعيتي حساس بر نفس خود چيره شود چون هما نطور كه در سوره يوسف آمده از قول حضرت يوسف مي‌خوانيم كه( وما ابري نفسي ان النفس لاماره بسوء الا ما ر حم ربي )(223):«ومن خود ستايي نكرده ونفس خويش را از عيب مبرا نمي‌دانم زيرا نفس اماره انسان را به كارهاي زشت وامي‌دارد جز آنكه خداي من به لطف خاص خود بنده را نگهدارد ».اما كسي كه بتواند چيره بر نفس خود شود و به خاطر ترس از خدا اين كار را انجام ندهد به فرموده قرآن دو بهشت براي او آماده شده است وديگر آتش دوزخ براي او معنا ندارد چون از اين امتحان سربلند و پيروز خارج شده است در ادامه روايت آمده ، كسي كه دنيارا برآخرت ترجيح دهد هيچ حسنه اي كه سبب حفظ او از دوزخ شود ندارد؛ مشخص است كسي كه براي متاع دنيوي كار مي‌كند هيچ انبا شته اي ندارد چون همه چيز رادر اين دنيا مي‌بيند ومسلما كسي كه براي آخرت كار مي‌كند از اين دنيا چون مزرعه اي استفاده مي‌كند تا در آخرت خود از اين محصول بهره گيرد.
و(224)في العلل عن ابيه عن سعد بن عبدالله عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن عبدالله بن سنان : قال سالت ابا عبدالله جعفربن محمد الصادق(ع)فقلت:الملائكه افضل ام بنو آدم؟فقال:«قال امير المومنين علي ابن ابيطالب ( ع ): ان الله ركب في الملائكه عقلاَ بلا شهوه و ركب في البهائم شهوه بلا عقل وركب في بني آدم كلتيهما فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكه ومن غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم».
بررسی سند روايت :
شيخ صدوق ( ره ) در كتاب خود اينگونه راويان را نقل كرده است: پدر صدوق ( علي بن الحسين بن بابويه(225) ) – سعد بن عبدالله القمی(226)– احمد بن محمد بن عيسي(227)بررسی شدند.
1- علي بن الحكم الانباري :
نجاشي (228) توثیقی درباره او ندارد فقط مي گويد كتابي دارد ، شيخ (229)در فهرست وي را ثقه وجليل القدر مي‌داند و در رجال در اصحاب رضا(ع)(230) و امام جواد(231) (ع) نام وي را مي‌آورد، رجال (232) ابن‌داوود و خلاصه(233) هم بيان شيخ در فهرست را مي‌آورند در كتاب معجم(234)رجال الحديث آمده : « علي بن الحكم كه به طور مطلق در بعضي روايات آمده همان علي بن الحكم الانباري است »
2- عبدالله بن سنان بن طريف :
نجاشي (235) آورده است : « او ثقه در اصحاب ما ( اماميه ) است هيچ طعني براي او نيست روايت از امام صادق( ع ) نقل كرده و قولي مي‌گويد : از امام كاظم (ع ) روايت نقل كرده كه ثابت نيست » شيخ در رجال(236)در اصحاب امام صادق(237) و امام كاظم ( ع ) از او نام مي‌برد. كشي در رجال(238) خود روايتي نقل مي‌كند كه در آن يونس بن عبدالرحمن ازعبدا...بن سنان روايت نقل مي‌كند ودر باره او مي‌گويد : خداوند او را رحمت كند از ثقات اصحاب امام صادق (ع) بود. درمعجم (239)رجال الحديث آمده : « عبدا... بن سنان به شهادت برقي، كشي و شيخ تا زمان امام كاظم ( ع ) زنده بوده است. اما كلام در نقل روايات او از امام كاظم ( ع ) است كه نجاشي آن را ثابت نمي‌داند ولي شيخ قائل به نقل روايات او ازامام كاظم ( ع ) است و اين مطلب صحيح است؛ چون شيخ كليني در كتاب ;کافی(240)از او از امام كاظم ( ع ) روايت نقل كرده است مطلب ديگر آنكه سه نفر به نام عبدا...بن سنان در كتب رجالي معرفي شده‌اند :
1- عبدالله بن سنان طریف كه زمان امام باقر(ع) وامام صادق(ع) و امام كاظم ( ع ) را درك كرده است.
2- عبدالله بن سنان الواسطي كه برقي در رجال خود نام او را در اصحاب امام كاظم ( ع ) مي آورد.
3- عبدالله بن سنان كه برقي نام وي را در« اصحاب امام رضا ( ع ) و امام جواد ( ع ) مي آورد كه از اين دو نفر اخير روايتي در كتب اربعه وجود ندارد»در موسوعه الرجاليه(241)آمده:« شيخ مفيد در رساله عدديه خود ايشان را از اعلام دانسته اند». رجال ابن داوود(242)و خلاصه(243)همان بيان نجاشي را نقل مي‌كنند. بنابراين روايت صحيح ونوع اتصال هم مسند مي‌باشد.
ترجمه روايت:
عبدالله بن سنان می‌گويد : از امام صادق ( ع ) پرسيدند آيا فرشتگان برترند يا فرزندان آدم؟ حضرت فرمود : اميرالمومنين( ع ) فرمود : خداوند دروجود فرشتگان عقل بدون شهوت ودر وجود حيوانات شهوت بدون عقل و در وجود انسان هر دو را تركيب نمود پس كسي كه عقلش برشهوتش چيره شود از فرشتگان برتر است و كسي كه شهوتش بر عقلش غالب آيد ازحيوانات بدتر خواهد بود.
توضيح مختصري در مورد روايت :
مزيتي كه انسان بر همه ي مخلوقات دارد و خداوند او را جانشين خود بر روي زمين قرار داده است همين است كه در روايت آمده : كه انسان تركيبي از عقل و شهوت را داراست وانسان با اراده خود مي‌تواند راه صحيح را انتخاب كند؛ چون ملائكه عقل صرف هستند و فقط خدا را عبادت مي‌كنند وحيوانات هم فقط شهوت دارند و قدرت تعقل ندارند كسي كه بر شهوتش چيره شود از فرشتگان برتر است چون پا بر روي لذات دنيوي كه بسيار هم فريبنده است گذاشته و راه مستقيم را انتخاب كرده است وكسي كه شهوتش غالب آيد از حيوانات هم پست تر مي‌شود همانطور كه قرآن هم به اين مطلب اشاره دارد «اولئك كالانعام بل هم اضل (244)» چون حيوان قدرت تعقل ندارد بنابراين ناگزير به انتخاب شهوت است ولي انسان قدرت تعقل وتفكر را داراست.
في ثواب الاعمال(245)عن جعفربن علی عن جده الحسن بن علي عن جده عبداله بن المغيره عن السكوني عن جعفر (ع) عن ابيه عن آبائه قال :« قال رسول الله (ص) : طوبي لمن ترك شهوة حاضرة لموعدٍ لم يره».
بررسي سند روايت :
شيخ صدوق در كتاب ثواب الاعمال اين روايت را از اين دسته راوي نقل كرده است :
1- جعفر بن علي بن الحسن بن علي الكوفي
در كتب رجالي متقدمين نامي از وي نيست در كتاب معجم(246) رجال الحديث آمده كه از مشايخشيخ صدوق است و در مشيخه شيخ صدوق ترضي براي او گفته است (رضي الله عنه ) .
2- الحسن بن علي بن عبدالله المغيره
نجاشي(247) درباره وی دو بار لفظ ثقه را می‌آورد( ثقه ، ثقه) ، در فهرست(248) نام وي آمده است. ابن داوود(249)هم يكبار لفظ ثقه را مي‌آورد و در باب(250) ذكر جماعتي كه نجاشي دو بار لفظ ثقه را براي آنها به كار برده » ، نام اين راوي را ذكر كرده است . علامه(251)خلاصه هم به تبع نجاشي دو بار لفظ ثقه را مي‌آورد .
3- عبدالله بن المغيره
نجاشي با(252)دو بار تكرار «ثقه ثقه» وي را موثق مي‌داند و مي‌فرمايد :« هيچ كس از جلالت و دين و ورع ايشان عدول نكرده است و از امام كاظم (ع)روايت نقل كرده است ». شيخ در رجال نام وي را در اصحاب امام کاظم(253)و امام رضا (254)(ع) مي آورد ، كشي (255)نام وي را در اصحاب اجماع مي آورد ، ابن داوود(256)هم به تبع نجاشي دو بار لفظ تقه را براي وي مي‌آورد و در(257) باب جماعتي كه نجاشي در بارة آنان دو باره ثقه گفته هم نام وي را مي‌آورد و علامه (258) در خلاصه هم ، همان بيان نجاشي را دارد . اسماعيل(259)بن ابی الزياد السكوني كه بررسي شد .بنابراين روايت موثق است و نوع اتصال هم مسند است .
ترجمه روايت :
امام صادق(ع) از پدر بزرگوارش و او از پدرانش روایت کند که رسول خدا(ص)فرمود:خوشا بحال کسی که خواهش نفسانی حاضر را به خاطر وعده‌گاه قیامت که آن را ندیده است ترک کند.
توضيح مختصري در مورد روايت:
ارزش آن است كه انسان به خاطر آن اعتقاداتي كه به چشم ظاهر نديده چشم از لذات حرام شهواني بپوشاند تا معلوم شود آن اعتقادش از اعماق جان بوده يا فقط لقلقه زبانش.در قرآن هم صفت متقين اينگونه بيان شده است « الذین يومنون بالغيب(260)» متقين كساني هستند كه ايمان به غيب دارند به آنچه كه به ظاهر نديده اند ايمان دارند . به قيامتي كه فقط اوصاف آنرا شنيده اند اعتقاد قلبي دارند . مثل يك چهار راهي كه پليس هم اگر نباشد پشت چراغ قرمز توقف مي‌كند و مي‌داند كه حركت به معناي تضیيع حق ديگران است. والا انساني كه اعتقاد زباني به اينكه هميشه خدا شاهد و ناظر اعمال اوست و روز قيامتي هم وجود دارد داشته باشدولی موقع عمل ، دست از پا خطا كند هيچ ارزشي آن اعتقاد زباني ندارد و به فرموده قرآن :« ايمان در قلوب رسوخ نكرده است (261)»پس انسان بايد بكوشد كه آنچه كه اعتقاد دارد در دل و جانش رسوخ كند و اگر اين امر مسير شد حتم بدانيد كه جامعه اي اسلامي و عاري از هر گناهي خواهيم داشت .
محمد(262) ابن الحسين الرضي في نهج البلاغه عن امير المومنين (ع) انه قال : كم من شهوة ساعة اورثت حزناً طويلا
بررسي سند روايت
اين روايت را سيد رضي(263) كه معرفي شد در نهج البلاغه مي‌آورد .پس روايت مرفوعه و ضعيف است .
ترجمه روايت :
امير المومنين فرمود : چه بسيار خواهش نفساني لحظه اي كه اندوه طولاني و درازي در پي دارد .
توضيح مختصري در مورد روايت :
همه لذات دنيا مدت دار و تمام شدني است ، چه بسيار افرادي كه به خاطر همين مدت كم لذت دست به چه كارهايي مي‌زنند. آنچه در روايت آمده مي‌فرمايد چه بسيار شهواتي لحظه اي كه اندوه طولاني در پي دارد اين اندوه و ناراحتي از چند منظراست. ممكن است كه فطرت پاك انسان و آن نفس لوامه انسان را ملامت كند كه چه عملي بود انجام دادي ؟
آيا خدا را مد نظر نگرفتي ؟ ... و ممكن است كه در همان لحظه ي خوشي ، اتفاقي براي انسان بيفتد كه او را رسوا كند وتمام آن لذت در كام وي تلخ و ناگوار شود و يا اينكه در همان لحظه گناه ، مرگ به سراغ انسان بيايد و ديگر فرصت توبه هم از او گرفته شود .
قال(264)، قال (ع) : «كم من اكله منعت اَكلات».
بررسي سند روايت :
سيد رضي در نهج البلاغه از امير المومنين (ع)روايت نقل كرده است .
سند اين روايت هم مرفوعه وضعيف است .
ترجمه روايت : چه بسيار يك بار خوردن كه آدمي را از خوردن ها باز مي دارد .
توضيح مختصري در مورد روايت :
يك نوع از شهوت هايي كه انسان را تهديد مي كند شهوت شكم است ، يعني آنكه به خاطر شكم حاضر است كه از هر راهي پول بدست آورد تا انواع غذا ها را بخورد و با يد بدانيم كه لقمه حرام دانسته يا ندانسته بر روي ما و حتي نسل بعدي ما تاثير بدي خواهد داشت و روايات زيادي در اين زمينه وجود دارد مثل افراد مومني كه فرزندان ناخلف و ناصالحي دارند وقتي علت را جويا مي‌شويم ، يكي از علل آن لقمه هايي بوده است كه آن فرد مومن بر سر سفره هاي ديگران تناول كرده است و حتماً خودتان هم داستانهاي زيادي از اين قبيل شنيده ايد ، پس يكي از خطر ناكترين نوع شهوت ، شهوت شكم است ، كه انسان به خاطر راحت طلبي خود و يا خانواده خود از راه حرام كاسبي كند و ممكن است همين كار وي منجر شود كه از رزق و روزي هاي بسياري محروم شود در اينجا هم بايد عقل غلبه بر اين نوع شهوت هم بكند .
احمد(265)بن محمد البرقي في المحاسن عن جعفربن محمد الاشعري عن بن القدّاح عن ابي عبدالله(ع) قال :
قال الله تعالي :« انما اقبَل الصلاة لمن تواضع لعظمتي و يكفُ نفسه عن الشهوات مِن اجلي و يقطع نهاره بذكري و لا يتعاظم علي خلقي و يطعم الجائع و يكسوا العاري و يرحم المصاب و يؤوي الغريب فذلك يشرق نوره مثل الشمس اجعل له في الظلمات نور ا و في الجهاله حلما اكلوه بعزتي و استحفظه ملائكتي يدعوني فاُلبيهِ و يَسالني فاُعطيه فمثل ذلك عندي كمثل جنات عدل لا يسموا ثمر ها و لا تتغير عن حالها».
بررسي سند روايت :
احمد(266) بن محمد البرقي كه بررسي شد در كتاب محاسن از اين دسته راويان نقل مي كند :
1- جعفر بن محمد الاشعري :
شيخ (267)در فهرست فقط مي گويد : «براي او كتابي است » و ابن داوود (268)در جزء اول كتاب خود همان كلام فهرست را مي آورد در كتاب معجم (269)رجال الحديث آمده است : «قولي است كه مي گويد : جعفر بن محمد الاشعری همان جعفر بن محمد بن عبیدالله یا جعفر بن محمد بن عيسي الاشعري است ؛ البته دليلي براي اين قول نيست و اينكه جعفر بن محمد بن عبيدالله از قوم اشعري باشد ثابت نشده است و اينكه اين دو نفر از ابن القداح روايت نقل كرده اند دليلي بر يك نفر بودن آنان نيست. اما مطلبي كه انسان را مطمئن مي كند كه وي همان جعفر بن محمد بن عبيد الله هست اين است كه: جعفر بن محمد الاشعري از ابن القداح روايات بسياري نقل كرده كه عدد آن به بيش از 107 مورد مي‌رسد و فقط يك روايت از غیر ابن القداح نقل كرده است . در حالي كه جعفر بن محمد بن عبيدالله را وي كتاب ابن القداح است اما چهار روايت از ابن القداح به نام وي نقل شده است و چگونه ممكن است ناقل كتاب كمتر از ديگري نقل روايت از ابن القداح كند ؟ به هر حال مرحوم وحيد بهبهاني روايات او را استثناء نكرده و اين دلالت بر وثاقت وي دارد ». موسوعه الرجالیه (270)هم بيان معجم رجال الحديث را خلاصه ذكر مي كند .
2- عبدالله بن ميمون القداح
نجاشي (271)وي را ثقه مي داند و مي‌فرمايد : « از امام صادق (ع) روايت نقل كرده است » در (272)فهرست نام وي آمده و در رجال(273)در اصحاب امام صادق (ع) ذكر شده است.كشي(274)هم رواياتي در مدح او مي‌آورد ولي در روايتي از قول محمدبن عيسي آورده كه :«عبدالله بن ميمون يقول بالتَّزِيد» كه برخي از كلمه تزيد بر‌داشت زيدي بودن او را كرده اند. ابن داوود(275)در جزء اول،همان بيان نجاشي را دارد و در جزء دوم(276) هم نام وي را مي‌آورد ، خلاصه (277) هم همان بيان نجاشي و كشي را آورده است .و در كتاب معجم (278)رجال الحديث آمده است :« برخي از كلام كشي از قول محمد بن عيسي بر داشت زيدي بودن وي را كرده اند اما اين بر داشت صحيح نيست چون اولاً آن روايت مرسله است و ثانياً كلمه «التَزِيد» مجمل است و معنا بيش اين نيست كه عبدالله بن ميمون زيدي است پس روايت صحيح است و نوع اتصال هم مسند است .
ترجمه روايت :
امام صادق(ع) فرمود : خداوند تعالي فرموده است : من نماز را از كسي مي پذيرم كه در برابر عظمت من فروتني كند و به خاطر من نفس خود را از شهوات باز دارد و روز خود را به ياد من سپري كند و بر خلق من خود نمايي و بزرگي نكند و گرسنه را طعام دهد و برهنه را بپوشاند و بر مصيبت زده ترحم آورد و غريب را جاي دهد ؛ چنين كسي نورش همانند خورشيد ميتابد و من در تاريكي ها نور و در وقت ناداني حلم و بردباري برايش قرار مي دهم به عزتم او را نگاهداري مي‌نمايم و به وسيلة فرشگانم او را حفظ مي‌كنم .چنين بندگاني مرا مي‌خوانند و من اجابت مي‌كنم و از من درخواست مي‌كنند و من عطا مي‌كنم. مَثَل آنان در نزد من مَثَل بهشت جاودان است كه ميوه هايش علو و ارتفاع ندارند و دگرگوني در حالت آن راه ندارد .
توضيح مختصري در مورد روايت :
در اين روايت خداوند متعال شرايطي را براي قبول نماز بيان مي‌كند و مي‌دانيد كه روايت است «اِن قبلت ما سواها وان ردت رد ماسواها»: اگر نماز قبول شود اعمال ديگر انسان هم قبول مي شود و اگر نماز قبول نشود اعمال ديگر هم رد مي‌شوند ، پس قبولي نماز مسئله مهمي است ، چون اين نماز بايد معراج انسان شود ، و اما شرايط :
1-فروتني در برابر عظمت پروردگار : همه چيز را در دست او بدانيم و در برابر او فروتني و كُرنش كنيم .
2- به خاطر خدا دوري از شهوات كنیم كه بحث ما همين دوري از شهوات است . چه زيباست كه انسان به خاطر محبوب و معشوق خود چشم از منهيات او بپوشاند و به اوامر او سراپا گوش باشد . در عشق مادي عاشق همه كار براي جلب نظر معشوق مي‌كند . و هر آنچه را معشوق كريه و بد بداند گِرد آن نمي‌رود چه رسد كه آن كار را بكند . حالا كه انسان معتقد است كه خداوند را دوست دارد پس بايد در عمل نشان دهد و در شهوات حرام پيش روي خود به خاطر خدا چشم بپوشاند و آن وقت فهميده مي‌شود كه نمازي كه به فرمودة قرآن تنها باز دارندة از فحشا و منكرات است آيا اثري داشته است يا نه ، يعني هر دو به هم مرتبط هستند :نماز خوب = بازدارنده گناهان ، چشم پوشي از شهوات =قبولي نماز.
3- روز را به ياد خدا سپري كردن : كسي كه چنين باشد ديگر گناهي انجام نمي‌دهد چون خدا را شاهد و ناظر اعمال خود مي‌داند.
4- خود را برتر از خلق نداند بلكه به عكس همه را برتر از خود ببيند . اگر دیگران سنشان بیشتر از او باشد بگويد بيشتر خدا را عبادت كرده اند پس برتر از من هستند و اگر كوچكتر باشند بگويد : كمتر معصيت كرده اند پس برتر از من هستند . آن وقت متواضع و فروتن شده است .
5 - گرسنه را طعام دهد و برهنه را بپوشاند ، در عصري كه عصر تكنولوژي ناميده مي شود نبايد فقرا و مستضعفين از ياد بروند و اگر هم مالي دارد بايد بداند كه خدا به او داده و در قبال آن مسئول است و بايد به فقرا رسيدگي كند.
6- ترحم بر معصيت زده و اينكه غريب را جاي دهد ، كه موجب مي شود بي تفاوتي از جامعه برود وقتي كسي مصيبتي ديد حتي با يك تسليت زباني و با هر نوع كمكي مثل كمك مالي مي‌تواند آرامش را به خانواده مصيبت زده بازگرداند و همچنين غريب و بي كسي كه در شهري است و راه به جايي ندارد را جاي دادن يكي از بهترين نوع انسان دوستي است و بعد از آن هم خداوند پاداش آنها را بيان مي كند و در پايان مثلي مي زند كه : مثل آنان مثل بهشت جاودان است كه ميوه هايش علو و ارتفاع ندارد شايد؛ اشاره به تواضع و فروتني آنان است كه هيچگاه خود را بالاتر از ديگران نمي‌پندارند و حالت آنان هم تغيير نمي‌كند چون بهشت هيچ گاه پائيز برگ‌ريز ندارد ، آن افراد هم تغييري در حال خود ندارند.

فصل سوم
 

باب وجوب خودداري كردن از شهوات و لذّتهاي حرام
محمد (279)بن يعقوب عن احمد بن محمد بن یحیي عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن عبدالله بن بكير عن حمزه بن حمران عن ابي جعفر (ع) قال : «الجنة محفوفة بالمكاره والصبر ، فمن صبر علي المكاره في الدنيا دخل الجنة و جهنم محفوفة بالذات والشهوات فمن اعطي نفسه لذتها و شهوتها دخل النار».
بررسي سند روايت
محمد بن يعقوب (ثقة الاسلام كليني ) از اين دسته از راويان روايت را نقل مي كند .
احمد بن محمد بن يحیي العطار (280)احمد بن محمد بن عيسي الاشعري(281)علي بن حكم الانباري (282)ررسي شدند.
1- عبداله بن بكير بن اعين الشيباني
نجاشي (283)توفيقي براي او نمي آورد ، شيخ در(284) فهرست درباره او مي گويد : « فطحي مذهب مي باشد اما ثقه است » و در رجال (285) نام وي را جزو اصحاب امام صادق (ع ) مي‌آورد .كشي(286) از قول محمد بن مسعود آورده كه : «عبداله بن بكير و جماعتي از فطحیه از فقهاي اصحاب ما (اماميه ) هستند» و در جايي ديگر(287)نام او را جزء اصحاب اجماع مي‌آورد ، ابن داوود هم (288)در جزء اول به بيان نجاشي و كشي و هم در جز ء دوم (289) به خاطر مذهبش نام وي را آورده است. علامه هم در خلاصه(290)پس از بيان اقوال گذشته مي گويد : «من معتقد به روايات او هستم گرچه مذهبش فاسد است »در كتاب معجم(291)رجال الحديث آمده است كه : « شيخ مفيد در رساله عدديه وي را از فقهاي اعلام بر شمرده است و شيخ طوسي در كتاب العدة (292)آورده كه : طائفه اماميه به اخبار فطحيه مثل عبدالله بن بكير عمل كرده است ». در پايان هم اينگونه نتيجه مي گيرند كه :« شيخ مفيد و شيخ طوسي و ابن قولويه و علي بن ابراهيم وي را توثيق كرده اند و كشي هم او را جزء اصحاب اجماع مي‌داند پس هيچ اشكالي در وثاقت وي نيست گرچه فطحي مذهب است ».
2- حمزه بن حمر ان بن اعين الشيباني
نجاشي(293)مي گويد :« او و برادرش ( عقبه بن حمران ) از امام صادق ( ع ) روايت نقل كرده اند شيخ(294)در فهرست فقط مي گويد : «براي او كتابي است » و در رجال در اصحاب امام باقر (295)( ع ) و امام صادق (296)(ع ) نام وي را آورده است ابن‌داوود(297) هم در جزء اول كتاب خود نام وي را آورده است. در كتاب موسوعه الرجاليه(298) دلايل وثاقت ايشان را اينگونه آورده است : « ابن ابي عمير به طريق صحيح كه در مشيخه" من لايحضره الفقيه" آمده است از او نقل روايت كرده است صفوان ازاو به طريق صحيح كه در كافي(299)آمده روايت نقل كرده است ، بعض اصحاب اجماع مثل ابن بكير، جميل ابن دراج وابن مسكان از او روايت نقل كرده اند علامه در كتاب تذكره وشهيد ثاني در كتاب مسالك روايت وي را صحيح دانسته اند وعلامه مامقاني در كتاب تنقيح المقال(300)وي را موثق دانسته است ». پس روايت موثق است ونوع اتصال هم مسند مي باشد.
ترجمه روايت :
امام باقر ( ع )فرمودند :« بهشت با سختي ها وصبر پوشيده است پس كسي كه بر سختي هاي دنيا صبر كند به بهشت وارد مي‌شود و دوزخ با لذتها وشهوتها پوشيده شده است پس كسي كه بر نفس خود لذت و شهوت نفساني را ببخشد به آتش داخل مي‌گردد.
توضيح مختصري در مورد روايت :
انسان در اين دنيا آمده است كه با سختي ها و مشكلات دست و پنجه نرم كند ودر مقابل آن نيز صبر كند. در روايت هست كه «الدنيا سجن المؤمن وجنه الكافر »: دنيا زندان مومن وبهشت كافر است؛ همچنين در قرآن كريم مي‌خوانيم كه «ولنبلونكم بشي من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشرالصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انالله وانا اليه راجعون»(301): « البته شما را به سختي ها بيازماييم چون ترس وگرسنگي ونقصان اموال ونفوس و آفات زراعت بياموزيم وبشارت و مژده آسايش از آن صابران است آنانكه چون به حادثه سخت وناگواري دچار شوند صبوري پيش گرفته وگويند ما به فرمان خدا آمده ايم و باز بسوي او رجوع خواهيم كرد». انسان در اين مواردي كه قرآن ذكر كرده است مورد ابتلا و امتحان قرار مي‌گيرد تا آبديده شود ، اولیای الهی در آسايش وراحتي زندگي نكرده اند كه ما به دنبال آسايش وراحتي هستیم. اين روايت هم به همين مطلب اشاره مي كند كه پا گذاشتن روي اميال وشهوت نفساني گرچه سخت است ولي آسايش و راحتي آخرت را در پيش دارد و در عوض لذات حرام و شهوات نتيجه اش دوزخ است.
وعنه(302)عن احمد عن علي بن الحكم عن رجل عن ابي العباس البقباق عن ابي عبدالله ( ع ) قال : «قال امير المؤ منين ( ع ) : ترك الخطيئه ايسر من طلب التوبه وكم من شهوت ساعه اورثت حزنا طويلا والموت فضح الدنيا فلم يترك لذي لبٍ فرحا»منظور از « و » كليني است و منظور از « عنه » يعني از محمد ابن يحيي نقل مي كند و او هم از احمدبن محمدبن عيسي و او از علي ابن الحكم ( كه همه اين بزرگان بررسي شدند ) و او از مردي كه نامش ذكر نشده و مجهول است و او از ابی العباس البقباق.
الفضل ابن عبدالملك ابوالعباس البقباق
نجاشي(303)وي را ثقه و عين ( شخصيتي ) مي‌داند كه از امام صادق ( ع ) روايت نقل كرده است شيخ در اصحاب امام صادق(304)( ع ) نام ایشان را مي‌آورد كشي(305)روايتي مي‌آورد كه سوء ادب وي نسبت به امام را نشان مي‌دهد ابن داوود(306)در جزء اول نام او را مي‌آورد و وي را ثقه و ممدوح مي‌داند علامه هم در خلاصه(307)به بيان نجاشي او را ثقه مي‌داند. در كتاب معجم الرجال(308) الحديث آمده است كه : « شيخ مفيد در رساله عدديه خود وي را ازفقها اعلام دانسته است و ابي بصير از او نقل روایت كرده. ابن قولويه نيز در كامل الزيارات(309)روايات اورا نقل كرده است » ودر ادامه درباره روايتي كه كشي آورده چنين مي‌فرمايد :« اين روايتي كه كشي آورده كه دلالت مي‌كند وي سوء ادب به امام كرده است گرچه صحيحه است الا اينكه منافاتي با وثاقت وي ندارد ممكن است يك خطايي باشد كه وي بعداَمتذكر خطاي خود شده باشد».بنابراين روايت ضعيف است ونوع اتصال هم مرسل مي‌باشد.
ترجمه روايت :
امام صادق مي‌فرمايد :امیر المومنين فرمود: ترك گناه از طلب توبه آسانتر است و چه بسا ساعتي به شهوت گذراندن باعث اندوه طولاني مي شود و مرگ، دنيا را رسوا مي‌كند و براي خردمند شادي نمي‌گذارد.
توضيح مختصري در مورد روايت :
شما كلاسي را مدنظر بگيرد كه يكي از شاگردان كلاس خطايي كرده باشد چقدر بايد شرمنده شود وعرق بريزد و عذر خواهي كند تا شايد استاد كلاس او را ببخشد تازه محصلين آن مدرسه هم او را به عنوان شاگرد خطا كار مي‌شناسد اما شاگرد ديگري كه دنبال كار خطايي نرفته چقدر خوشحال است وبا خود مي‌گويد : خوب شد فلان اشتباه را نكردم كه الان شرمنده استاد شوم ، اين مثال زده شد تا روايت را اينگونه بررسي كنيم كه امير المؤمنين هم به اين نكته اشاره دارند انسان بعد از گناه اگر بخواهد توبه كند اولاَ چقدر عذاب وجدان دارد و بعضاَ چه بيماري هاي رواني و اعصابي به سراغ انسان مي‌آيد و ثانياَدر مقابل خالق يكتا چقدرشرمنده مي‌شود ؛ تازه آن درجه ترك کنندگان گناه هم ندارد ودر ادامه مي‌فرمايد : چه بسا ساعتي شهوت كه اندوه طولاني در پي دارد، اگر نگاهي به جرايد بكنيد مي‌بينيد كه عشق هاي مجازي باعث چه كارها وحتي قتل ها شده است كه اندوه ابدي در پي داشته است . دختري كه به عشق پسري پدر ومادر خود را كشته وفراركرده است وپسري كه براي عشق دختري پسر ديگري كه رقيب او بود را كشت وهزاران هزار از اين مثالها كه اگر غلبه بر شهوت مي‌شد هيچكدام از اين كارها وقتل ها انجام نمي‌شد و مرگ هم در كمين انسان است و ممكن است كه شادي دنيوي را به تلخي منجر كند و خردمند و عاقل كسي است كه براي شاديهاي زود گذر دنيا خود را به گناه نيندازد.
محمد(310) ابن علي ابن الحسين في الخصال عن ابيه عن سعدعن احمد بن محمد عن عبدا.... بن المغيره عن اسماعيل بن المسلم السكوني عن الصادق جعفر بن محمد عن آبائه عن علي ( ع ) قال قال رسول الله ( ص ) : طوبي لمن ترك شهوه حاضره لموعدٍ لم يره
بررسي سند روايت :
محمد ابن علي بن الحسين(311) ( شيخ صدوق ) در خصال از پدرش ( علي بن الحسين بن بابويه(312)) او از سعدبن عبدالله القمي(313) اواز احمد بن محمد بن عيسي الاشعري(314) از عبدالله بن المغيره(315) واو از اسماعيل بن مسلم السكوني(316) و او از امام صادق ( ع ) نقل مي‌كند كه همه اين راويان برررسي شدند. بنابراين روايت مؤثق ونوع اتصال مسند مي باشد.
ترجمه روايت :
امام صادق ( ع ) از قول امير المؤمنين ( ع ) روايت كند كه رسول خدا فرمود : خوشا به حال كسي كه ميل نفساني حاضر و آماده را به خاطر وعده اي كه آن‌را نديده است ترك كند.
توضيح مختصري در مورد روايت :
توضيح آن در روايت فصل دوم گذشت .
پیوست ها
2-معرفي كتب رجالي كه دراين تحقیق به كاررفته است.
2-رجال كشي :
مؤلف:«ابن عمرو محمد بن عمربن عبدالعزيز» معروف به كشي(م329ه.ق)خصوصيت اين كتاب آن است كه توثيق و تضيعف از اشخاص، مبتني براحاديث ائمه طاهرين (ع) و يا مشايخ مشهور است البته اضافات اين كتاب را شيخ طوسي از آن ساقط كرده و با نام «اختيارمعرفه الرجال»و يا«رجال كشي »آن را نام نهاده اند والان اين كتاب به دست ما رسيده است(317)
3-رجال نجاشی :
مؤلف : ابی العباس احمدبن علي بن العباس النجاشی الكوفي الاسدي(م450ه.ق).
وي اين كتاب را با دقت بسياري درعلم رجال تاليف كرده است(318)
4-3 الرجال ، الفهرست
مؤلف: شيخ الطائفه جعفربن محمدبن الحسن الطوسي (م460ه.ق).خصوصيت كتاب الرجال اين است كه اصحاب هركدام ازمعصومين راجدا نقل مي‌كند وكساني كه از معصومين مستقيما روايت نقل نكرده اند در باب ديگري با نام «من لم يرو عن واحدمن الائمه »مي‌آورد(319)
5- رجال ابن غضايري
مؤلف:حسين بن عبيدالله الغضايري (م411ه.ق)یااحمدبن الحسين بن عبيدالله الغضايري ،كه البته در اين كتاب ازلحاظ نسبت، طريق و اعتبارش اقوال مختلفي وجود دارد(320)
6- رجال ا بن داوود
مؤلف:تقي الدين الحسن بن علي بن داوودالحلي(م707ه.ق) (321)
7- خلاصه الاقوال في معرفه الرجال
مؤلف:علامه الحسن بن يوسف بن مطهر معروف به علامه حلي(م727ه.ق) (322)
8- معجم رجال الحديث
مؤلف: حضرت آيه ا...العظمي خویي(م1413) (323)
9- الموسوعه الرجاليه
مؤلف:حجه الاسلام علي اكبرترابي كه اين كتاب معجم رجال كتاب وسايل الشيعه است.
فهرست راويان احاديث
نام راوي فصل روايت صفحه وضيعت
ابراهيم بن هاشم اول اول 4 ثقه
احمد بن ادريس القمي اول نهم 29 ثقه
احمدبن عبدالله بن اميه ( ابن ابنه ) اول دوم 9 ،مجهول
احمدبن محمدبن عيسي الاشعري اول نهم 30 ثقه
احمد بن محمد بن يحيي العطار اول هشتم 23 مختلف فيه
احمدبن محمد خالد برقي اول دوم 10 ثقه
اسماعيل بن ابي زياد السكوني اول اول 6 مختلف فيه
انس بن محمد اول هفتم 20 مجهول
جعفر بن علي بن الحسين بن علي الكوفي دوم سوم 37 من مشايخ الصدوق
جعفربن محمدالاشعري دوم ششم 40 ثقه
الحسن بن علي بن عبدالله المغيره دوم سوم 37 ثقه
الحسن بن علي بن فضال التیمي اول هشتم 22 ثقه
الحسن بن احمد بن ادريس اول نهم 29 من مشايخ الصدوق
الحسين بن زيد بن علي دوم اول 33 ثقه
الحسين بن يزيد بن محمد بن عبدالملك النوفلي اول اول 5 مختلف فيه
حماد بن عمرو اول هفتم 20 مجهول
حمزه بن حمران بن اعين اليشباني سوم اول 46 ثقه
سعدبن عبدالله القمي اول هشتم 24 ثقه
شعيب العقرقوفي اول هشتم 23 ثقه
شعيب بن واقد دوم اول 33 مجهول
عبدالله بن المغيره دوم سوم 38 ثقه
عبدالله بن بكير بن اعين الشيباني سوم اول 45 مختلف فيه
عبدالله بن سنان بن طريف دوم دوم 36 ثقه
عبدالله بن مسكان اول چهارم 13 ثقه
عبدالله بن ميمون القداح دوم ششم 41 ثقه
عبدالله بن يعفور اول چهارم 13 ثقه
عبدالله بن ابراهيم بن هاشم اول اول 3 ثقه
علي بن الحسن اول دوم 9 مجهول
علي بن الحسين بن موسي بن بابويه القمي اول نهم 29 ثقه
علي بن الحكم الانباري دوم دوم 35 ثقه
علي بن محمد بن عبدالله اذينه(ابن بنته) اول دوم 9 مجهول
غالب بن عثمان بن المنقري اول هشتم 22 ثقه
الفضل بن عبدالملك ابوالعباس البقباق سوم دوم 48 ثقه
محمدبن الحسين الرضي اول ششم 31 مختلف فيه
محمدبن سنان اول ششم 15 مختلف فيه
محمدبن علي بن الحسين بابويه اول چهارم 12 ثقه
محمدبن عيسي بن عبيد اول هشتم 25 ثقه
محمدبن يحيي الخزاز اول نهم 30 ثقه
محمدبن يعقوب كليني اول اول 3 ثقه
مفضل بن عمر اول ششم 17 مختلف فيه
موسي بن اسماعيل بن موسي الكاظم ( ع ) اول نهم 30 توثيقي ندارد

پي نوشت ها :
 

1. وسائل الشيعه،ج15،ص161
2.رجال نجاشي،باب الميم/ص377
3.فهرست/باب الميم/ص393
4.رجال/باب الميم/ص347
5.رجال ابن داوود/جزءاول باب الميم/ص341
6.خلاصه/الفصل الثالث والعشرون في الميم/الباب الاول محمد/ص145
7-رجال نجاشي/باب العين/ص260
8-رجال ابن داوود/جزءاول/باب العين المهمله/ص237
9-خلاصه/الفصل الثامن عشر/الباب الاول علي/ص100
10-فهرست/ باب العين/باب علي/ص269
11.رجال نجاشي/باب الالف/باب ابراهيم/ص16
12.رجال ابن داوود/جزءاول/باب الهمزه/ص20
13.فهرست/باب الهمزه/ص11
14.رجال/اصحاب امام رضا(ع)/باب الهمزه/ص353
15.خلاصه/الفصل الاول ابراهيم/ص4
16.معجم رجال‌الحديث/ج1/ص317
17.فلاح السائل / فصل تاسع عشر /ص158
18.الموسوعة الرجاليه/ ص34
19. منتهي المقال / ج1/ص213
20. نجاشي / باب الالف / باب الحسن والحسين /ص 38
21. فهرست /باب الحاء / ص152
22.الرجال/ اصحاب امام رضا (ع) /ص 355
23. رجال ابن داوود جزء اول / باب الحاء / ص128
24.رجال ابن داوود / جزء ثاني / با ب الحاء / ص447
25.خلاصه / الفصل السادس في الحاء / ص216
26. موسوعه الرجاليه / ص 167
27. نجاشي / باب الالف / 26
28. فهرست / باب الهمزه / باب اسماعيل/ص33
29. رجال / باب الهمزه / اصحاب ابي عبداله / ص160
30.رجال برقي / اصحاب ابي عبداله جعفر (ع) /ص28
31. رجال ابن داوود / جزء اول / باب الهمزه / ص55 و ص390
32. خلاصه / خاتمه / فائده الاول / ص270
33. موسوعه الرجالیه /ص76
34. العده / ج1/ص397
35. المعتبر /ج1/ص252
36. المسائل العزيه / الرسائل التسع /ص 64
37. الفقیه/ج 4/ ص344
38. منتهی المقال/ج2/ص44
39 الرواشح السماویه /ص58
40. معجم رجال الحديث / ج 3 / ص106
41.العده / ج1 / ص379
42.الفقيه /ج 4 / ص344 / ح 804
43. خلاصه / قسم اول / باب 3 / فصل جيم
44. وسائل الشيعه / ج 15 / ص 167
45. خلاصه / خاتمه / ص271
46. موسوعه الرجالیه/باب العين/ص329
47.قاموس الرجال/ج7/ص526
48.نجاشي/باب العين/ص261
49. رجال ابن داود/جزءاول/باب العين/ص261
50.خلاصه/فصل الثامن عشر/باب الاول علي/ص100
51. موسوعه الرجالیه/حرف اول/ص47
52.قاموس الرجال/1/42
53.روضه المتقين/ج14/ص74
54.معجم رجال الحديث/ج2/ص138
55.موسوعه الرجالیه/حرف العين/ص310
56.خلاصه/خاتمه/ص271
57.مستدرك/ج3/ص541
58.سماءالمقال/ج1/ص240
59.موسوعه الرجالیه/حرف العين/ص313
60.كامل الزيارات /ب 36/ج7
61.نجاشي/باب الالف/ص76
62.الفهرست/باب الهمزه/باب احمد/ص51
63.رجال/باب الهمزه/اصحاب ابي الحسن الثالث/ص383
64.رجال/اصحاب امام هادي(ع)/ص395
65.ابن غضايري/ص9
66.رجال ابن داود/جزءاول/باب الهمزه/ص40
67.رجال ابن داود/جزءثاني/ص549
68.الخلاصه/فصل الاول/ص14
69.وسائل الشيعه/ج15/ص161
70.فصل اول/روایت اول/ص3
71.فصل اول/روایت دوم/ص8
72.فصل اول /روایت دوم/ص10
73.قيامت /14
74. وسايل الشيعه/ج15/ص161
75.نجاشي/باب العين /باب علي/ص 261
76.الفهرست/باب الميم/ص442
77. رجال/باب ذكرمن لم يرو عن واحدمن الائمه /باب الميم/ص439
78.ابن داوود/باب الميم/ص334
79. خلاصه/الفصل الثالث والعشرون/ص147
80.نجاشی/باب العين/ص214
81.الفهرست / باب العين/ص294
82.رجال /اصحاب امام صادق /باب العين /ص 264
83. كشي / جزءاول /جزء خامس /ص375
84.ابن داوود / باب العين /ص 213
85. خلاصه / فصل ثامن عشر /ص106
86. نجاشي / باب العين /ص 213
87.رجال / اصحاب امام صادق باب العين /ص 235
88. كشي / جزء اول /ص10
89 ابن داوود / جزء اول / باب العين /ص197
90. ابن داوود / جزء اول /ص 390
91. ابن داوود / جزء اول /ص 382
92.خلاصه فصل ثامن عشر / باب الثاني عبدالله /ص 107
93.اسراء /36
94.حديد / 23
95.وسائل الشيعه / ج 15/ص161
96.وسائل الشيعه /ج15/ص 161
97. نجاشي / باب جيم /ص 328
98. فهرست /باب ميم /ص 406 ‌‌‌
99. رجال / امام كاظم (ع) / باب ميم /ص344
100.رجال / اصحاب امام رضا (ع)/باب ميم /ص364
101.رجال / اصحاب امام جواد (ع) / باب ميم /ص 377
102.استبصار / ج3/ ص224 /ح810
103.كشي / جزء اول / جزء رابع /ص322
104. كشي / جزء اول / جزء خامس /ص 389
105.كشي / جزء اول / جزء سادس /ص 507
106.كشي / جزء اول / جزء سادس /ص508
107.ابن غضايري /ص92
108.رجال ابن داوود / جزء ثاني / باب میم/ص 504
109. الخلاصه / الفصل الثاني و عشرون في الميم /ص 251
110.موسوعه الرجالیه/ حرف الميم /ص 421
111.كامل الزيارات /ب 1/ح3
112.معجم رجال الحدیث /ج16/ص161
113. نجاشي / باب ميم /ص416
114.فهرست / باب ميم /ص472
115.رجال اصحاب امام صادق (ع)/باب ميم/ ص307
116.رجال/ اصحاب امام كاظم/ص325
117.كشي/جزءالاول/جزءالثاني/ص135
118.ابن غضايري/ص87
119.ابن داود/جزءثاني/باب ميم/ص516
120.الخلاصه/الفصل الثاني والعشرون في الميم/ص258
121.موسوعه الرجاليه /ص472
122.معجم رجال الحديث ج8 /ص302
123.روم / 30
124. زمر / 22
125. وسائل الشیعه/ ج 15/ص161
126. معجم رجال الحديث / ج 6 /ص224
127. الموسوعه الرجاليه /ص 173
128.معجم الرجال الحديث / ج3 /ص 242
129. موسوعه الرجاليه /ص 87
130.نساء 110
131. اسراء 33
132.نساء 148
133.وسائل الشيعه / ج 15 / ص 161
134.نجاشي / باب الحاء /ص 354
135. كشي/ جزء اول / جزء سادس /ص515
136.الفهرست / باب الحاء / باب الحسن /ص 123
137. الرجال / با ب الحاء /ص 354
138. ابن داوود / جزء اول / باب الحاء 114
139.خلاصه / فصل سادس في الحاء / الباب الاول الحسن /ص 7
140. نجاشي / باب العين /ص 305
141. فهرست / با ب العين /باب الواحد /ص357
142. الرجال / باب العين /ص 267
143. الرجال / باب العين /ص 341
144. الرجال / باب العين /ص 435
145. ابن داوود / باب العين /ص 491
146. الخلاصه / القسم الثاني / فصل سابع عشر في العين /ص246
147.معجم رجال الحدیث/ج13/ص222
148.نجاشي / باب العين/ص195
149..ابن داوود / جزء اول / باب العين /ص184
150.خلاصه / الفصل الثالث عشر في الشين /ص 86
151. الفهرست / باب العين /ص235
152. الرجال / باب السين /ص 224
153. الرجال / باب الشين /ص 238
154معجم رجال الحديث / ج 9 /ص 38
155. وسائل الشيعه / ج 15 / ص 161
156.رجال / باب من لم يرو عن و احد من الائمه / باب همزه /ص 410
157. موسوعه الرجاليه /ص 63
158. معجم رجا ل الحديث / ج 2/ص 328
159.نجاشي/باب السين/ص177
160. الفهرست/باب السين/ص215
161.رجال/باب السين/ص399
162. رجال/باب من لم يروعن واحدمن الائمه/باب اين/ص427
163.ابن داود/ جزءاول/ باب السين/ص167
164.ابن داود/جزءدوم/باب السين/ص457
165.خلاصه/الفصل الثاني عشر في السين/الباب الثاني سعد/ص78
166. معجم رجال الحديث/ج8/ص77
167.نجاشي/باب الميم/ص333
168.الفهرست/باب الميم/باب محمد/ص402
169.الفهرست/باب الياء/باب يونس /ص512
170.رجال /باب الميم/ص367
171.رجال/باب الميم/ص391
172.رجال/باب الميم/ص401
173.رجال/باب من لم يرو عن واحد من الائمه/ باب الميم /ص448
174.ابن داوود/جزءثاني/باب الميم /ص508
175.كشي/جزء اول/جزء سادس/ص538
176.خلاصه/فصل ثالث والعشرون في الميم/ص508
177.خلاصه/فصل الثاني في الباء/باب الرابع/ص26
178.معجم الرجال الحديث /ج17/ص120-116
179. موسوعه الرجاليه/ص443
180.شوری/37
181.وسائل الشیعه/ج15/ص161
182. نجاشي/ باب العين /باب علي/ص261
183. الفهرست/باب علي /ص273
184.رجال/باب العين/ص432
185.ابن داود/جزء اول/باب العين/ص241
186.خلاصه /الفصل الثامن عشر/باب الاول علي/94
187.رجال/ باب ذكراسماءمن لم يرو عن واحدمن الائمه/باب الحاء/425-423
188. معجم رجال الحديث/ج5/ص189
189.نجاشي/باب الالف منه/ص92
190.فهرست/باب همزه/باب احمد/ص64
191. ابن داود /جزءاول /باب همزه/ص23
192. خلاصه/فصل الاول في الهمزه/ص16
193.رجال/اصحاب امام عسكري/ص327
194.رجال/باب من لم يروعن واحد من الائمه/باب همزه/ص23
195.فهرست / باب همزه/ باب احمد /ص60
196. ابن داوود / جزء اول /باب همزه /ص 43
197.خلاصه/ فصل اول /باب رابع/ص 13
198.رجال /اصحاب امام رضا /باب همزه /ص 351
199. رجال /اصحاب امام جواد / باب همزه /ص 383
200. رجال / اصحاب امام هادي / باب همزه /ص 383
201.نجاشي / باب ميم /ص359
202. ابن داوود / جزء اول /باب ميم /ص340
203. خلاصه / فصل ثالث والعشرون في الميم /الباب الاول محمد/ص158
204. فهرست / باب ميم /ص 437
205. نجاشي / باب ميم /ص 410
206.فهرست / باب ميم /باب موسي /ص455
207.موسوعه الرجاليه /ص 477
208.وسائل الشيعه/ ج15 /ص 161
209. نجاشي / باب ميم /ص 398
210.ابن داوود / باب ميم /ص 307
211. خلاصه / باب اول /ص164
212.وسائل الشيعه/ج15/ص 209
213. معجم رجال الحديث/ج9/ص35
214. نجاشي/باب الالف/باب الحسن والحسين/ص52
215..فهرست/باب الحاء/باب الحسين/ص52
216. رجال/اصحاب امام صادق(ع)/ باب الحاء/ص182
217.الجزءالاول/باب الحاء/ ص 107
218 خلاصه/الفصل السادس في الحاء/الباب الثاني/ص51
219. الموسوعه الرجاليه/ص15
220.عنكبوت /2
221. اسراء / 32
222. نساء/ 22
223. يوسف/53
224.وسائل الشیعه/ج15/ص210
225.فصل اول/ روايت نهم/ص29
226. فصل اول/ روايت هشتم/ص24
227.فصل اول/روايت نهم/ ص30
228.نجاشي/باب العين/ باب علي/ص274
229. فهرست/باب العين/باب علي/ص263
230رجال/اصحاب امام رضا/باب العين/ص361
231رجال/اصحاب امام جواد/باب العين/ص376
232.ابن داود/جزء اول/باب العين/ص243
233. خلاصه/الفصل الثامن عشرفي العين/الباب الاول/ص98
234. معجم الرجال الحديث/ج11/ص394
235.نجاشي/باب‌العين/منه عبدالله/ص214
236. رجال/اصحاب امام صادق/باب العين/ص264
237.رجال/اصحاب امام كاظم/باب االعين/ص339
238.كشي/جزء اول/جزءخامس/ص41
239.معجم رجال الحديث/ج10/ص206
240.كافي/ الجزء5/ باب الرضاع الذي يحرم88الحديث
241.موسوعه الرجاليه/ص272
242ابن داوود/ جزء اول/ باب العين/ص205
243 خلاصه/الفصل الثامن عشر في‌العين/الباب الثاني عبدالله/ص104
244. اعراف / 179
245. وسائل الشيعه /ج 15 /ص 210
246. معجم رجال الحديث / ج4 /ص84
247. نجاشي/باب الالف/باب الحسن و الحسين/ص6
248. فهرست /باب الحاء/ باب الحسن / ص128
249.ابن داوود / جزء اول / باب الحاء / ص113
250.ابن داوود/جزءاول/ذكرجماعة قال النجاشي في كل منهم ثقه ثقه مرتين/ص382
251.-خلاصه / الفصل السادس في الحاء / الباب الاول الحسن / ص44
252.نجاشي /باب العين / منه عبدالله /ص215
253 رجال / اصحاب امام كاظم / باب العين / ص359
254.رجال/ اصحاب امام رضا / باب العين / ص359
255.كشي / جزء اول/ جزء سادس / ص556
256.ابن داوود / جزء اول / باب العين / ص213
257.ابن داوود / ذكر جماعه قال النجاشي في كل منهم ثقه ثقه مرتين/ ص383
258. خلاصه /الفصل الثامن عشر في العين / الباب الثاني عبدا... / ص109
259. فصل اول / روايت اول /ص
260. بقره / 2
261.حجرات /14
262.وسائل الشيعه / ج 15 /ص 210
263فصل اول / روايت دهم /ص31
264.وسائل الشيعه / ج 15 / ص 210
265.وسائل الشيعه /ج15/ص210
266. فصل اول / روايت دوم / ص 10
267 .فهرست / باب الجيم / باب جعفر /ص 112
268.ابن داوود / جزء اول /ص 88
269.معجم رجال الحديث / ج4 / ص 110
270.موسوعه الرجاليه /ص 109
271. نجاشي / باب العين / منه عبدالله /ص 213
272. فهرست / باب العين/باب عبدالله/ص295
273.رجال / اصحاب امام صادق / باب العين/ص 231
274. كشي / جزءاول / جزء خامس /ص 389
275.ابن داوود / جزء اول /باب العين/ص214
276. ابن داوود/جزء ثاني ضيمن ورده فيه العنه/ص551
277.خلاصه / الفصل الثامن عشر في العين/باب الثاني عبدالله /ص 108
278. معجم الرجال الحديث / ج 10 / ص 358
279.وسائل الشيعه/ج15/ص309
280. فصل اول /روايت اول /ص23
281.فصل اول/روايت نهم/ص 30
282. فصل دوم/روايت دوم/ص35
283.نجاشي/باب العين/منه عبدالله/222
284. فهرست /باب العين / باب عبدالله/304
285.رجال /اصحاب امام صادق(ع)/باب العين/230
286.كشي/الجزء الاول/الجزءالرابع/345
287. كشي/الجزء الاول/الجزءالخامس/375
288.ابن داوود/جزءاول/باب العين/199
289.ابن داوود/جزءثاني/باب العين/467
290. خلاصه/الفصل الثامن عشرفي العين/الباب الثاني عبدالله/106
291. معجم الرجال الحديث/ج10/ص125
292. العدة / ص 56
293.نجاشي/ باب الحاء/ص140
294. فهرست /باب الحاء/ باب الواحد/ص166
295. رجال /اصحاب امام باقر(ع)/باب الحاء/ص132
296. رجال/ اصحاب امام صادق/باب الحاء/ص190
297. ابن داود/جزءاول/باب الحاء/ص134
298. موسوعه الرجاليه /ص 175
299كافي/ج 3/ص266/ح9
300. تنقيح المقال/ج1/ص374
301.بقره /156-155
302. وسائل الشيعه/ج15/ص309
303.نجاشي/باب الفاء/ص308
304 .رجال/اصحاب امام صادق/باب الفاء/ص268
305 كشي/الجزءالاول/ الجزءالخامس/ص383
306 .ابن داود/ جزء الاول/باب الفاء/ص273
307.خلاصه/ الفصل التاسع عشرفي الفاء/ص133
308 معجم رجال الحديث/ج13/ص306
309 .كامل الزيارات /الباب 60/الحديث2
310.وسائل الشيعه/ج 15/ص309
311.فصل الاول/روايت چهارم/ص12
312.فصل الاول/روايت نهم/ص 29
313. فصل اول/ روايت اول/ص24
314.فصل اول/روايت اول/ص30
315. فصل دوم/ روايت سوم/ص38
316.فصل اول/روايت اول/ص6
317.اصول علم الرجال/ج1/ص40
318.همان/ج1/ص42
319. همان/ج1/ص42
320. همان/ج1/ص43
321.همان/ج1/ص48
322.همان/ج1/ص49
323.همان/ج1/ص51

فهرست منابع :
1.«قرآن كريم».
2.«اصول علم الرجال»، ( تقريربحث آيه ا... مسلم داوري ) ،حجه الاسلام شيخ محمد علي صالح المعلم ،ج1.
3.«خلاصه الاقوال في معرفه الرجال» ، علامه الحسن بن يوسف بن المطهر ( علامه حلی )،م727 ه.ق.
4.«الرجال »، ابي جعفر بن محمد بن الحسن الطوسي، م 460 ه.ق .
5.«رجال بن داود» ،تقي الدين الحسن بن علي بن داود الحلي، م 707 ه.ق .
6.«رجال بن الغضايري» ، حسين بن عبدالله بن الغضايري، م 411ه‌.ق .
7.«رجال الكشي»، ابي عمرو محمد بن عمربن العزيزالمعروف باالكشي، م 329 ه‌.ق.
8.«رجال النجاشي» ، ابي العباس احمد بن علي بن العباس النجاشي الكوفي الاسدي، م 450ه‌.ق .
9.«الفهرست» ، ابي جعفرمحمد بن الحسين الطوسي، م460 ه.ق.
10.«معجم رجال الحديث وتفضيل طبقات الرواه» ، آيه ا... العظمي خویي ( ره )، م 1413 ه.ق .
11.«موسوعه الرجاليه» ،حجه الاسلام علي اكبرترابي.
12. «وسائل الشيعه» ، شيخ حر عاملي م1104، ج 15 كتاب جهادالنفس.